خوی
نویسه گردانی:
ḴWY
خوی . [ خ ُ وی ی ] (ع مص ) خالی شدن خانه از اهل خود. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
واژه های همانند
۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خوی . [ خُی ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 61 هزارگزی شمال باختری درمیان و 6 هزارگزی باختر عمومی ...
خوی بر. [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ب ُ ] (نف مرکب )عرق بر. داروئی که خوی باز دارد. (یادداشت مؤلف ).
خوی زا. [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (نف مرکب ) مُعَرِّق . (یادداشت مؤلف ).
خوی گر. [ گ َ ] ۞ (اِ مرکب ) عادت . (ناظم الاطباء). || طبیعت . || روش . (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) معتاد. خوگر. (یادداشت بخط مؤلف ). مُ...
هم خوی . [ هََ ] (ص مرکب ) هم خصلت و هم طبع. (انجمن آرا). هم خو.
یک خوی . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک خو. که خوی و منش ثابت دارد. که دارای شخصیتی یکسان و تغییرناپذیر است : رادمرد و کریم و بی خلل است راد و ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ملک خوی . [ م َ ل َ ] (ص مرکب ) ملک خو : عالم طفلی و جهل حیوانی بگذاشت آدمی طبع و ملک خوی و پری سیما شد. سعدی (کلیات چ مصفا ص 423).دمی در صح...
نرم خوی . [ ن َ ] (ص مرکب ) پسندیده خوی . (آنندراج ). دَهْثَم . دَهّاس . دَمیث . (منتهی الارب ). دمث . ذلولی . (یادداشت مؤلف ). نرم خو. رجوع به ...