اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خیر

نویسه گردانی: ḴYR
خیر. (اِ) خیری . گل همیشه بهار که خیری نیزگویند. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
چنان ننگش آمد ز کار هجیر
که شد لاله برگش بکردار خیر.

فردوسی .


|| (ص ) مردم بی حیا. مردم بی شرم . رند. دلیر. (ناظم الاطباء). خیره :
ای بخوبی بر بتان کابل و کشمیر میر
ماندم از بس کاوری در وعده ها تأخیر خیر.

قطران .


|| سرگشته . حیران . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || هرزه . عبث . (ناظم الاطباء). بیهوده . (یادداشت مؤلف ).
- از خیر ؛ بخیره . بیهوده . بیهده . خیرخیر :
گر تو لشکرشکنی داری و لشکرگیری
پادشا از چه دهد گنج بلشکر از خیر.

سوزنی .


- برخیر ؛بخیر. بیهوده . بیهده :
صدر مظالم بتو ندادی برخیر
گرتو نبودی بصدر ملک سزاوار.

فرخی .


پس چرا باشم غافل بنشینم برخیر
ساقیا باده فراز آر و همه شغل ببر.

فرخی .


بمرند این همه از گرسنه برخیر همی
بیم آن است که دیوانه شوم ای وربی .

منوچهری .


هر سخن را بجایگاه نهد
نکندژاژخائی برخیر.

سوزنی .


گردن چو خیار بشکنی خرد
میری چو خراز گزاف برخیر.

سوزنی .


- خیرخیر ؛ بیهده . عبث :
شماساس گفت ای خزروان شیر
نکردی چنین رزم را خیرخیر.

فردوسی .


یکی چاره ساز ای خردمند پیر
نباید چنین ماند بر خیرخیر.

فردوسی .


زلشکر بر شاه شد خیرخیر
کمان را به زه کرد و یک چوبه تیر.

فردوسی .


سواران ایران گوان دلیر
ز درگه برون آمده خیرخیر.

فردوسی .


مرد دانا گرد ناممکن نگردد خیرخیر.

معزی .


|| بی تقریب . بی سبب . || (اِ)تیرگی . || غباری که در چشم بهم رسد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خیر. [ خ َ/ خی ] (ع مص ) تفضیل دادن کسی را بر کسی دیگر. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). منه : خار الرجل عنی ؛ خیره خِی...
خیر. [ خ َ ] (ع اِ) نیکوئی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خوبی . مقابل شر : ز دلها مردمان را خیر باشد. فرخی .یار تو خیر ...
خیر. (ع اِ) کرم . بزرگواری . نجابت . || اصل . شکل . هیئت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خیر. [ خ ِ ی َ ] (ع مص ) تفضیل دادن کسی را بر دیگری . منه : خار الرجل علی غیره خیرة، خیراً و خیرة. خیرة. || برگزیدن چیزی . منه : خار الشی ٔ خ...
خیر. [ خ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) مرد نیکوکار و دیندار و بسیارخیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خارة. || مشکور در اصطلاح درای...
خیر. [ ] (اِخ ) شهرکی است خرد [ به حدود ماوراءالنهر ] باباره و از گرگانج است . (حدود العالم ).
خیر. [ ] (اِخ ) شهرکی است [ بدکان ] آبادان و بانعمت . (حدود العالم ).
خیر. [ ] (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس آبادان و با کشت وبرز بسیار از پسا. (حدود العالم ). نام ناحیه ٔ شمالی اصطهبانات است که میانه شمال ...
خیر. [ خ َ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. رجوع به ابوالحسن النساج شود.
امروزه روستایی است به نام خبر در دامنه¬ی شمال باختری کوه خبیر در 60 کیلومتری جنوب باختری شهرستان بافت. بافت و خیر (خبر) دو شهرکند آبادان و با نعمت. (...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.