خیره
نویسه گردانی:
ḴYRH
خیره . [ ] (اِخ ) شهرکی است از توابع فارس : خیره و نیریز دو شهرک است و به خیره قلعه ای است بر کوه . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). خیره و نیریز دو شهرک اند و قلعه نیز دارند. (نزهت القلوب ).
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
خیره خندی . [ رَ / رِ خ َ ] (حامص مرکب ) هرزه خندی . بیهوده خندی . نه بجایگاه خندیدن : ز خیره خندی گاهی گذشته از مجنون گهی ز گریه و شادی هزا...
خیره درای . [ رَ / رِ دَ ] (نف مرکب ) هرزه درای . بی عقل . (آنندراج ). بیهوده گوی ، یاوه گوی . گزافه گوی . گزافه درای : تا چه گنه کردم که روزگا...
خیره چشم . [ رَ / رِ چ َ / چ ِ] (ص مرکب ) بی شرم . ستهنده . لجوج . حسیر. محسور. آنکه از بدی به پند و درخواست و تهدید بازنایستد. (یادداشت مؤلف )...
خیره رایی . [رَ / رِ ] (حامص مرکب ) استبداد. لجاجت : چهار است آهوی شه آشکارکه شه را نباشد بترزین چهاریکی خیره رایی دگر بددلی سوم زفتی و چار...
خیره رویی . [ رَ / رِ] (حامص مرکب ) پررویی . بی حیایی . بی شرمی . شوخ چشمی .- خیره رویی کردن ؛ پررویی کردن . بی حیائی کردن ، بی شرمی کردن .
خیره زبان . [ رَ / رِ زَ ] (ص مرکب ) خوش زبان . بامحبت : و آن خیره زبان رحمت انگیزبخشایش کرد و گفت برخیز.نظامی .
خیره نگاه . [ رَ / رِ ن ِ ](ص مرکب ) دقیق نگاه . عمیق نگاه . (یادداشت مؤلف ).- خیره نگاه کردن ؛ دقیق شدن . (یادداشت مؤلف ).
خیره نگر. [ رَ / رِ ن ِ گ َ ] (نف مرکب ) بدنگر. دقیق نگر. نظرزن . (یادداشت مؤلف ) : گر باخبرستی ز پی روی تو هر شب غیرت بر می بر فلک خیره نگ...
خیره گوش . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آشفته دماغ . || عاشق . (آنندراج ).
خیره گون . [ رَ / رِ ] (ص مرکب )حیرت زده . حیران . متحیر. بهت زده . مبهوت : چو بشنید از آن خواب شد خیره گون شدش دانش خویش را تیره گون .فردوسی...