اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خیزان

نویسه گردانی: ḴYZʼN
خیزان . (نف ، ق ) آنکه خیزد. (یادداشت مؤلف ). در حال خیزیدن :
باد سحری سپیده دم خیزانست .

منوچهری .


فرس میراند چون بیمار خیزان
ز دیده بر فرس خوناب ریزان .

نظامی .


چو دود از آتش من گشت خیزان
ز من زاده ولی از من گریزان .

نظامی .


ز بس رود خیزان که از می رسید
لب رامشان رود را می گزید.

نظامی .


|| (ق ) در حال خاستن . در حال بلند شدن .
- اوفتان خیزان ؛ در حال اوفتادن و بلند شدن :
بیامد اوفتان خیزان بر من
چنان مرغی که باشد نیم بسمل .

منوچهری .


آخر آن مور میان بسته ٔ افتان خیزان
چه خطا دید که سر کوفته چون مار برفت .

سعدی (طیبات ).


- اوفتان و خیزان ؛ افتان و خیزان :
خوناب جگر ز دیده ریزان
چون بخت خود اوفتان و خیزان .

نظامی .


دیدندش گریزان و اوفتان و خیزان . (گلستان ).
پروانه ام اوفتان و خیزان
یکبار بسوز و وارهانم .

سعدی (ترجیعات ).


- افتان و خیزان ؛ اوفتان و خیزان :
وزینجانب افتان و خیزان جوان
همیرفت بیچاره هر سو دوان .

سعدی (بوستان ).


|| (اِ) موج . || ریشه ای که بهر طرف پنجه انداخته باشد. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
خیزان . (اِخ ) دهی است از بلوک ماربین و سده در شمال غربی اصفهان . (از حاشیه ٔ شرفنامه ٔ نظامی چ وحید) : ز خیزان طرف تا لب زنده رودزمین ز...
افتان خیزان . [ اُ ] (ق مرکب ) در حال افتادن وخاستن . روشی چون روش طیر یا وحشی به تیرخسته . راه رفتن بسان مست ازپادرآمده . افتان و خیزان ...
افتان و خیزان . [ اُ ن ُ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) کنایه از آهسته و دیر به راه رفتن باشد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || کنایه ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.