دار. (ع اِ) به معنی خانه باشد. (برهان ). ج ، دور. دیار. ادور. ادورة. دوران . دیران . (المنجد)
: دار غم است و خانه ٔ پرمحنت
محنت ببارد از در و دیوارش .
ناصرخسرو.
این جهان گذرنده دار خلود نیست . (تاریخ بیهقی ). || دیوان . اداره
: عبدالغفار بدار استیفا رود و... (تاریخ بیهقی ). || به معنی جهان نیز بکار میرود چنانکه گوییم : دار دنیا، دار آخرت ، دار فنا، دار بقا
: وقت آن است کزین دار فنا درگذریم
کاروان رفته و ما بر سر راه سفریم .
خاقانی .
دنیا پلی است رهگذر دار آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند در پلی .
سعدی .
|| شهر. قبیله . (المنجد): مرت بها دار بنی فلان ؛ خاندان فلان بر او گذشتند.