اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دار

نویسه گردانی: DʼR
دار. (ع اِ) به معنی خانه باشد. (برهان ). ج ، دور. دیار. ادور. ادورة. دوران . دیران . (المنجد) :
دار غم است و خانه ٔ پرمحنت
محنت ببارد از در و دیوارش .

ناصرخسرو.


این جهان گذرنده دار خلود نیست . (تاریخ بیهقی ). || دیوان . اداره : عبدالغفار بدار استیفا رود و... (تاریخ بیهقی ). || به معنی جهان نیز بکار میرود چنانکه گوییم : دار دنیا، دار آخرت ، دار فنا، دار بقا :
وقت آن است کزین دار فنا درگذریم
کاروان رفته و ما بر سر راه سفریم .

خاقانی .


دنیا پلی است رهگذر دار آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند در پلی .

سعدی .


|| شهر. قبیله . (المنجد): مرت بها دار بنی فلان ؛ خاندان فلان بر او گذشتند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴۹ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۰ ثانیه
عیال دار. (نف مرکب ) کسی که دارای زن و فرزند و اهل و عیال باشد. (ناظم الاطباء). عیالبار. عیالوار. معیل .
شیشه دار. [ شی ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ شیشه : زمین از ترکتازی او غباری فلک از کار دانش شیشه داری .صائب .
شیوه دار. [ شی وَ / وِ ] (نف مرکب ) شیوه دارنده . دارای سبک و طریقه ٔ خاص در هنر. || اهل حرفت و صناعت و کاریگر و دارای هنر و پیشه ور. (ناظم ...
صوبه دار. [ ص َ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ صوبه . حاکم وفرمانروای صوبه : ناصرخان حاکم و صوبه دار آن مملکت روانه ٔ جلال آباد و از آنجا به...
دار قرار. [ رِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آن جهان آخرت . رجوع به دارالقرار شود.
دار قمام . [ رُ ق ُ ] (اِخ ) جایی است در کوفه منسوب به قمامه دختر حارث بن هانی کندی . (از معجم البلدان ).
دار عقبی .[ رِ ع ُ با ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جهان دیگر. آخرت . مقابل دار دنیا. رجوع به دار و دارالاَّخرة شود.
دار سپنج . [ رِ س ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم سفلی باشد. (آنندراج ).
دار سرور. [ رِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بهشت . رجوع به دارالسرور شود.
دار رزین . [ رُ رَ ] (اِخ ) نام جایی است در سیستان . والرهنی میگوید در کرمان است . (معجم البلدان ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.