دار
نویسه گردانی:
DʼR
دار. [ دارر ] (ع ص ) شتر بسیارشیر. ج ، درور. درر. درار. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
سردم دار. املاءِ نامناسبِ سردمدار.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
سر سلسله ،بزرگ و پیر خانقاه (شیخ صنعان، دوده دار خانقاه/ دود و دم را خیمه چون خرگاه ماه) شهریار
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
تک درختی خشک یا نسبتا زنده که شاخههای فرعی خود را از دست داده و در میان درختان کاملا زنده در جنگل پا بر جا ایستاده است، (به انگلیسی:snag)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
نوبت دار. [ ن َ / نُو ب َ ] (نف مرکب ) کشیکچی . گارد خاص . (یادداشت مؤلف ). نوبه دار. نوبتی دار. رجوع به نوبتی دار شود : به شب با هر کدام که ...
نشان دار. [ ن ِ ] (نف مرکب ) که علامتی دارد. || علم . سرشناس . که به علامتی نزد همگان معروف است . || مشخص . نمایان . هویدا.- دروغ نشان د...