دار
نویسه گردانی:
DʼR
دار. [ دارر ] (ع ص ) شتر بسیارشیر. ج ، درور. درر. درار. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
نسب دار. [ ن َ س َ ] (نف مرکب ) که صاحب اصل و نسب است . که اصیل است . نژاده : گر او را سوی گوهر گرم شد پای نسب داران گوهر باد برجای .نظامی ...
نگه دار. [ ن ِ گ َه ْ] (نف مرکب ) نگاهبان . (آنندراج ). حافظ. حامی . (ناظم الاطباء). نگاه دارنده . نگاه دار. (فرهنگ فارسی معین ).حفیظ. پاسدار. محاف...
نمک دار. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) خوش نمک . بانمک . کمی شور. || ملیح . باملاحت . (یادداشت مؤلف ).
هوش دار. به هوش/هُش باش. بیدار و آگاه و با تمییز باش. هش دار؛ به هوش باش. هوشیار باش: برتر مشو ازحد و نه فروتر هش دار مقصر مباش و غالی . ناصرخسرو.
قرض دار /qarzdār/ آن که به دیگری بدهکار است؛ بدهکار؛ وامدار: ◻︎ سه بوسه کز دو لبت کردهای وظیفه من / اگر ادا نکنی قرض دار من باشی (حافظ: ۹۱۲). فرهنگ ...
یله دار. [ ی َ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) جاسوس . || غارتگر. (ناظم الاطباء).
کسی یا جایی را گویند که دارای محدوده شخصی متعلق به خود باشد
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.