دار
نویسه گردانی:
DʼR
دار. (اِخ ) نام بتی است . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۴۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
سررشته دار: کارگزار. دست اندرکار. حکومتگر. کارگزار حکومتی. کارآموخته. کار بلد. کارگردان. کارگردان ویژهکار. کارشناس. کاردان، ویژهکار. کارشن...
میراثی دار. (نف مرکب ) دارنده ٔ مال میراثی . میراثی دارنده . ماترک دارنده . دارنده ٔ ارث . (ناظم الاطباء).
میهمان دار. (نف مرکب ) مهمان دار : مردمانی اند [ مردمان گرگان ] درشت صورت و جنگی و پاک جامه و بامروت و میهمان دار. (حدود العالم ). و رجوع به ...
دار مکافات . [ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خانه ٔکیفرها و به کنایه دنیا را گفته اند، «دنیا دار مکافات است ». هرچند که مکافات بیشتر در جهان...
دنباله دار. [ دُم ْ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) دم دار. (ناظم الاطباء). دارای دنبال . هر چیز که دارای دم باشد. هر چیز که دنبال و ذیل و زایده دارد...
دندانه دار. [ دَ دا ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) دندانه دارنده . مضرس . هر چیز که دارای دندانه ها باشد. (ناظم الاطباء). ذوالتضاریس . (یادداشت مؤلف ) : ...
روزینه دار. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه روزینه دریافت می نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به روزینه شود.
سررشته دار. [ س َرْ، رِ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) منصبی از مناصب محاسباتی در دوره ٔ قاجاریه . نوعی از محاسبین . یکی از مراتب حسابداران . || صاحب...
سرمایه دار. [ س َ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) صاحب ثروت و مال دار. (آنندراج ). کسی که دارای مال و ثروت فراوان است : بود سرمایه داران را غم بارت...