اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دارو

نویسه گردانی: DʼRW
دارو. (اِ) هرچه با آن دردی را درمان کنند. دوا. جوهر یا ماده ای که برای قطع بیماری بکار رود :
خواب در چشم آورد گویند گرد کوکنار
با فراق روی او داروی بیخوابی شود.

خسروانی .


راحت کژدم زده کشته ٔ کژدم بود
می زده را هم به می دارو و مرهم بود.

منوچهری .


در ساعت بوالقاسم کحال را آنجا آوردند تا آن تیر از وی جدا کرد و دارو نهاد.(تاریخ بیهقی ).
زین دیو، وفا چرا طمع داری ؟
هرگز جوید کس از عدو دارو؟

ناصرخسرو.


ای بسا شیر، کان ترا آهوست
ای بسا در دکان ترا داروست .

سنائی .


او را فلک برای طبیبی خویش برد
کز دیرباز داروی او آزموده بود.

خاقانی .


حرام آمد علف تاراج کردن
به دارو طبع را محتاج کردن .

نظامی .


|| در ترکیبات ذیل بصورت مزید مؤخر بکار رفته است : آزاددارو. بیهوش دارو. جاندارو. جیل دارو. خسرودارو. زهردارو. سیاه دارو. شاهدارو. شفادارو. گاودارو. گیل دارو. لیمودارو. ماش دارو. نوش دارو :
طبیب بهی روی با آب و رنگ
ز حکم خدا نوشدارو بچنگ .

نظامی .


|| شراب . (لغات محلی شوشتر). || نوره که ازاله ٔ موی بدن کند. (لغات محلی شوشتر). || ارزن . || باروت . رجوع به باروت شود. || طبقه پستی از مغان . || مسکرات مایع. || مرد نیک و خوب . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
منبل دارو. [ مَم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) رستنیی باشد که آن را بجهت نیک شدن جراحتها و زخمهای تازه استعمال کنند و به لغت اهل مغرب نیمه خوانند. (...
زنگی دارو. [ زَ ] (اِ مرکب ) دوایی است که آنرا به عربی عقربان خوانند و آن بیخ کبر رومی است و بعضی گویند حشیشة الطحال باشدو آن را حشیشة ال...
سیاه دارو. (اِ مرکب ) درخت تاک صحرایی است و آنرا به عربی کرمةالبیضاء خوانند. خوشه ٔ آن ده دانه بیشتر نشود و در اول سبز باشد و در آخر سرخ گر...
رادیو دارو، داروی هسته ای،داروی نشاندار رادیو اکتیو. داروهای نشاندار رادیواکتیو که به مریض ترزیق (تزریق) یا خورانده می‌شوند، رادیو دارو نامیده می شو...
دارو دادن. [ دَ ] (مص مرکب ) دارو/دوا دادن . خورانیدن دوا/دارو. تداوی. تجویز دارو. انگلیسی: administer عربی: إعطاء الدواء
بیهوش دارو. (اِ مرکب ) داروی بیهوشی . دوائی که شخص رابی حس نماید ۞ . بیهوشانه .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
اشنان دارو. [ اُ ] (اِ مرکب ) ۞ زوفای خشک باشد مشهور به زوفای مصری و آن گیاهی است دوایی شبیه به برگ حنا استسقا را نافع است . (برهان ) (آنن...
برشیان دارو. [ ب َ ] (اِ مرکب ) داروئی است که آنرا سرخ مرد گویند و بعربی عصی الراعی خوانند. (آنندراج ). حمیرا. (برهان ). و رجوع به برسیان دارو ...
بیهوده دارو. [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) داروی بیهوشی . (آنندراج ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.