داستان راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) قصه کردن . حکایت کردن . حدیث کردن . گفتگو کردن
: فرستاد کس بخردان را بخواند
بسی داستان پیش ایشان براند.
فردوسی .
همی راند با هر کسی داستان
شدند اندر آن کار همداستان .
فردوسی .
ورجمیل از دل نبودی طالب حسن وجمال
کافرم گر نیز راندی از بُثَیْنه داستان .
قاآنی .