اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

داش

نویسه گردانی: DʼŠ
داش . (اِخ ) ۞ گابریل . ملقب به کنتس ، نویسنده ٔ فرانسوی . متولد پاریس (1804-1872 م .).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
داش دگمه . [ دُ م َ / م ِ ] (ترکی ، ص مرکب ) (مرکب از داش ، تاش به معنی ، سنگ و دگمه ، کوفت ) به معنی کوفته بسنگ یا سنگ کوفته . و در تداول ...
داش دمیر. [ دَ ] (اِخ ) داش تیمور. رجوع به داش تیمور شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
داش دیمه . [ دُ م َ / م ِ ] (ترکی ، ص مرکب ) پُرتاب . بادوام . (جامه ). داش دگمه . رجوع به داش دُگمه شود.
دلیک داش . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 31/5هزارگزی شمال شرقی مهاباد و 7 هزارگزی راه شوسه ٔ م...
دلیک داش . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چالدران بخش سیه چشمه شهرستان ماکو با 100 تن سکنه واقع در 7/5 هزارگزی جنوب باختری سیه چشمه و 2/...
دلیک داش . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل . واقع در 40 هزارگزی باختر گرمی و 20 هزارگزی اردبیل . آب آن از چشم...
داش قاپو. (اِخ ) دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل . واقع در 42هزارگزی شمال باختری گرمی و 30 هزارگزی شوسه ٔ گرمی به اردبیل...
داش قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 1هزارگزی خاور مشهد متصل به شهر. جلگه و معتدل ، دارا...
چرمه داش . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دودانگه بخش هوراند شهرستان اهر که در 2500گزی شمال هوراند و 25هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع اس...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۸ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.