اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دانا

نویسه گردانی: DʼNA
دانا. (اِخ ) نام شهری بآسیای صغیر در بیست وپنج فرسنگی کاپادوکیه بعهد اردشیر دوم پادشاه هخامنشی . (ایران باستان ج 2 ص 1001).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
دانا. (نف ) صفت فاعلی دائمی از دانستن . داننده . مقابل نادان . مقابل کانا. مقابل جاهل . کندا. عالم .علیم . (منتهی الارب ). علاّم . (السامی ) (م...
دانا. (اِخ ) نام یکی از سران غز در قرن پنجم هجری . این مرد بهمراهی بوقا و کوکتاش و منصور از رؤسای آن طوایف در 429 بمراغه رفته و جامع آنج...
دانا. (اِخ ) ملافخرالدین کشمیری از مشاهیر شعراست در عهد فرخ سیر وارد شاه جهان آبادشد و در زمره ٔ منشیان حکمران آنجا درآمد و مأمور تحریر «شاهنامه...
دانا. (اِخ ) نام دهی دیرینه در نزدیکی حلب به عواصم در دامنه ٔ جبل لبنان و در کران آن صفه ای است بفراخی میدانی و در میانه ٔ آن قبری اس...
دانا. (اِخ ) نام نهری بافریقای جنوبی و آن بطول 350هزار گز است و باقیانوس هند ریزد.
دانا شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عالم شدن . دانشی شدن . دانشمند شدن . تفقه . (ترجمان القرآن ) : مرد دانا شود ز دانا مردمرغ فربه شود بزیر جواز. نا...
امی دانا. [ اُم ْ می ِ ] (اِخ ) کنایه از رسول اکرم (ص ) است . رجوع به امی شود.
جان دانا. [ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفس ناطقه . روان روشن : گر کند شهباز مرغان را شکارمن شکارش جان دانا دیده ام .خاقانی .
می گویند آرشیت دانا نخستین اندیشمندیست که نامش در تاریخ ایران باستان آورده شده است و سده پنج قبل از میلاد می زیسته. و جملاتی خردمندانه به ایشان منصوب ...
درختک دانا.[ دِ رَ ت َ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام درختی است که به هر جانب که آفتاب بگردد برگهای آن رو بجانب آفتاب کنند. و بعضی گو...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.