دانی
نویسه گردانی:
DʼNY
دانی . (اِخ ) رجوع به امیةبن عبدالعزیز شود. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 303).
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
دانی . (حامص ) دانندگی . دانستن . و این در ترکیب آید چون : سخن دانی . دمنه دانی . غیب دانی .
دانی . (پسوند) دان . (در تداول عوام ) محل . جا. چون چیزی را از چوب وفلز و شیشه و بلور کنند و قابل حمل و نقل باشد بیشتر با «دان » از آن تعبیر ...
دانی . (ع ص ) دانی ٔ. پست . مقابل عالی . مقابل بلند: عالی و دانی ؛ خرد و بزرگ . || بی باک . || (از مصدر دنائت ) ناکس . فرومایه . دنی . خسیس . ...
دانی . (ص نسبی ) منسوب به دانیة، شهری به اندلس . رجوع به دانیة شود.
دانی . (اِخ ) (الَ ...) از پزشکان مغرب و فرزند ابواسحاق ابراهیم است و بدوران ناصربن مستنصر خلیفه در مراکش درگذشت . وی از مردم شهر دانیه ٔ ا...
دانی . (اِخ ) الامام ابوعمرو عثمان بن سعید معروف به ابن صیرفی (372-444 هَ . ق . قمری ) از موالی بنی امیه بود و یکی از حفاظ حدیث و از امامان ع...
دانی ٔ. [ ن ِءْ ] (ع ص ) در تداول فارسی زبانان «دانی ». دنی ٔ. خسیس . پست . دون . ماجن . مقابل عالی . ج ، ادانی .
بیش دانی . (حامص مرکب ) بسیاردانی : بیشیت هست بیش دانی بادوز همه بیش زندگانی باد.نظامی .
رسم دانی . [ رَ ] (حامص مرکب ) عمل رسم دان . صفت رسم دان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رسم دان شود.
نان دانی . (اِ مرکب ) جای نان . صندوق یا سبدی که در آن نان نهند. دیگ یا گنجه ٔ جای نان . جای نگه داشتن نان . ظرفی که نان در آن نگه دار...