دانی
نویسه گردانی:
DʼNY
دانی . (اِخ ) الامام ابوعمرو عثمان بن سعید معروف به ابن صیرفی (372-444 هَ . ق . قمری ) از موالی بنی امیه بود و یکی از حفاظ حدیث و از امامان عالم علم قرآن و روایات وتفسیر آن . در دانیة از شهرهای اسپانیا متولد شد و سپس به مشرق زمین آمد و حج گزارد و گردش مصر کرد و چون به اسپانیا بازگشت در همان شهر دانیة درگذشت . او را فزون از صد تصنیف و تألیف است از آنجمله : «التیسیر» و «جامع البیان » و «طبقات القراء». (الاعلام زرکلی ). و نیز او راست : کتاب «الاقتصاد فی رسم المصحف ». (قاموس الاعلام ترکی ). صاحب معجم المطبوعات نویسد وی در چهارده سالگی روی بدانش اندوزی آورد و سفری بمشرق کرد و به مصر درآمد و سپس حج گزارد و ماهی در مکه بماند و بمغرب بازگشت و مقیم زادگاه خود شد. نسخه های خطی از جمله کتب عدیده ٔ وی که بالغ بر صد تألیف بوده در برلن موجود است و نیز در دارالکتب مصر. کتاب «التیسیر»او را در هند بچاب رسانیده اند. (معجم المطبوعات ).
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
دانی . (حامص ) دانندگی . دانستن . و این در ترکیب آید چون : سخن دانی . دمنه دانی . غیب دانی .
دانی . (پسوند) دان . (در تداول عوام ) محل . جا. چون چیزی را از چوب وفلز و شیشه و بلور کنند و قابل حمل و نقل باشد بیشتر با «دان » از آن تعبیر ...
دانی . (ع ص ) دانی ٔ. پست . مقابل عالی . مقابل بلند: عالی و دانی ؛ خرد و بزرگ . || بی باک . || (از مصدر دنائت ) ناکس . فرومایه . دنی . خسیس . ...
دانی . (ص نسبی ) منسوب به دانیة، شهری به اندلس . رجوع به دانیة شود.
دانی . (اِخ ) رجوع به امیةبن عبدالعزیز شود. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 303).
دانی . (اِخ ) (الَ ...) از پزشکان مغرب و فرزند ابواسحاق ابراهیم است و بدوران ناصربن مستنصر خلیفه در مراکش درگذشت . وی از مردم شهر دانیه ٔ ا...
دانی ٔ. [ ن ِءْ ] (ع ص ) در تداول فارسی زبانان «دانی ». دنی ٔ. خسیس . پست . دون . ماجن . مقابل عالی . ج ، ادانی .
بیش دانی . (حامص مرکب ) بسیاردانی : بیشیت هست بیش دانی بادوز همه بیش زندگانی باد.نظامی .
رسم دانی . [ رَ ] (حامص مرکب ) عمل رسم دان . صفت رسم دان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رسم دان شود.
نان دانی . (اِ مرکب ) جای نان . صندوق یا سبدی که در آن نان نهند. دیگ یا گنجه ٔ جای نان . جای نگه داشتن نان . ظرفی که نان در آن نگه دار...