داوی
نویسه گردانی:
DʼWY
داوی . [ وی ی ] (ع اِ) آن شیرکه بر سر آن پوستکی تنک بسته بود. (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
داوی . [ وی ی ] (ع ص ) دوات دار. دویت دار.
داوی . (اِخ ) ۞ شیمیست مشهور انگلیسی بسال 1778 متولد شده و به سال 1829 م . درگذشته است و در شیمی کشفیاتی دارد. (قاموس الاعلام ترکی ).
داوی . (اِخ ) نام موضعی است در شمال شازری به جنوب شرقی خیوه .
داوی رومی . [ ] (اِ) هوفاریقون است رجوع به هوفاریقون شود.
دعوی .[ دَع ْ وا ] (ع مص ) مصدر دُعاء است در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به دعاء (در معنی مصدری ) شود. خواندن . خوا...
دعوی . [ دَع ْ وا ] (ع اِمص ) اسم است از «ادعاء»، والف آن تأنیث راست بنابراین غیرمنصرف می باشد. (از اقرب الموارد). خواهانی . (منتهی الارب ...
دعوی . [ دَع ْ ] (ع ، اِمص ، اِ) ممال از دَعْوی ̍. ادعا. (ناظم الاطباء). دعوی را غالباً مقارن با معنی می آرند. (یادداشت مرحوم دهخدا). دعوی مقا...
دعوی . [ دُع ْ وی ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به دَعوة. || (اِ) ما بالدار (یا بالمکان ) دعوی ؛ یعنی نیست در خانه کسی ، و استعمال آن فقط در ن...
دعوی /da'vi/ معنی ۱. ادعای علمی یا هنری. ۲. ادعا کردن. ۳. ادعا. ۴. [قدیمی] خواستن. ۵. (حقوق، فقه) دادخواهی. ۶. نزاع. ۷. [جمع: دعاوی] خواهانی. ۸. [قدیم...
دعوی گر. [ دَع ْ گ َ ] (ص مرکب ) مدعی . ادعا کننده . (ناظم الاطباء) : جست دعوی گر مخالف گوی زیرک سخت چشم حجت جوی . میرخسرو (از آنندراج ).|| دادخ...