داوی
نویسه گردانی:
DʼWY
داوی . [ وی ی ] (ع اِ) آن شیرکه بر سر آن پوستکی تنک بسته بود. (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
اصحاب دعوی . [ اَ ب ِ دَ وا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مدعی بیمعنی است . (انجمن آرای ناصری ). || در تداول امروز، مدعیان . صاحبان دع...
دعوی داشتن . [ دَع ْ ت َ ] (مص مرکب ) ادعا داشتن : چون تو دعوی ّ زور و زر داری دیده را کور و گوش کر داری . سنائی .- دعوی با کسی داشتن ؛ بر ا...
دعوی آوردن . [ دَع ْ وی وَ دَ ] (مص مرکب ) ادعا کردن : وگر دعوی آرم به پیغمبری چه حجت کند خلق را رهبری . نظامی .نقض همت بین که از میدان ...
دعوی قضایی یا اقامه دعاوی، به عملی گویند که یک شهروند به عنوان خواهان یا شاکی، علیه خوانده انجام میدهد و به دادگاه میرود، تا در مورد متهمی که عمل او...