دبیر
نویسه گردانی:
DBYR
دبیر. [دُ ب َ ] (اِخ ) لقب کعب بن عمرو است . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
دبیر. [دُ ب َ ] (اِخ ) قبیله ای است از اسد. (منتهی الارب ).
دبیر. [ دَ ] (ص ، اِ) نویسنده . (برهان ) (از جهانگیری ) (صحاح الفرس ) (اوبهی ). منشی . (برهان ) (جهانگیری ). پناغ . (سروری ). بناغ . (دهار). کاتب . (...
دبیر. [ دَ ] (اِخ ) از شاعران برهمنی مذهب هند بود بعدها به تشیع گرایید و بر خود سلامت علی نام نهاد و در زبان اردو مرتبه های بی مانند و بفارسی ...
دبیر. [ دَ ] (اِخ ) نام شاعری برهمنی مذهب فرزند رئیس قبیله ای در کنجاوه از مضافات لاهور. نزد علمای مشهور مسلمان زمان خود تحصیل علوم ادبی ...
دبیر. [ دَ ] (اِخ ) دهی است به یک فرسنگی نیشابور. ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن یوسف بن خرشیدالدبیری متوفی به سال 307 هَ . ق . بدانجا منسوب است ...
دبیر. [ دَ ] (اِخ ) اسم موضعی است در نزدیکی حبرون که اول به قریه ٔ سفر (داود: 1:11) و قریه ٔ سفر (یوشع 15:15) مسمی بوده است و پس از آن قر...
دبیر. [ دَ ] (اِخ ) نام شهری در قسمت بنی حاد و در شرقی اردن واقع بود (یوشع 13: 26)و دور نیست که «لودبار» باشد. (قاموس کتاب مقدس ).
دبیر. [ دَ ] (اِخ ) شهری بوده است در نزدیکی دشت عحور (یوشع 15: 7) و دور نیست که در دشت دبیر فیمابین اورشلیم و اریحا واقع بوده است . (قاموس ...
دبیر. [ دَ ] (اِخ ) (به معنی مقدس ) پادشاه عجلون و یکی از سلاطین پنجگانه ای است که برای انهدام جبعون همداستان گردیدند بنابر این یوشع ویر...
دبیر. [دَ ] (ع اِ) از رشته آنچه که پس رویه برآرند وقت رشتن . مقابل قبیل رشته که در وقت تابیدن آن دست بطرف بالا برده شود. مقابل قبیل ...