درا
نویسه گردانی:
DRʼ
درا. [ ] (اِخ ) جزیره ٔ کوچکی است در جنوب بندر معشور فلاحی . (فارسنامه ٔ ناصری ص 315).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
درا. [ دَ ] (اِ) درای . (غیاث اللغات و گوید در مؤید به کسر تحقیق شده است ). زنگ . جلجل . زنگله . ژنگله . زنگ که بر اشتر و استر و خر آویزند.زنگ...
درا. [ دَ ] (نف مرخم ) مخفف دراینده . و آن بیشتر به صورت ترکیب آید، چنانکه : خام درا.هرزه درا. یافه درا. یاوه درا. رجوع به دراینده شود.
درا. [ دَ ] (فعل امر) امر به داخل شدن . (برهان ). فرمان بدرون آمدن . درآ.
درا. [ دُ] (هندی ، اِ) در هند قدیم نامی که به اول اسم ماه سیزدهم آنگاه که سال بر اثر زیادتی سال شمسی بر قمری فزونی یابد، الحاق کنند ت...
درا. [ دَرْ را / دِرْ را ] (نف ) درنده . که درد. درا دوزا. راتق و فاتق . رجوع به درا دوزا، و درا و دوزا شود.
دراء.[ دَ رَءْ ] (اِخ ) از اعلام است . (از منتهی الارب ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
بیهوده سرا - سراینده ای که معلوم نیست چه می سراید چون کسی حرفش را نمی فهمد. (و مرا هرزه درا... نیما یوشیج)
قلعه درا. [ ق َ ع َ دُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قنقری پائین بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده ، واقع در 33 هزارگزی جنوب باختر سوری...
درا و دوزا. [ دَرْ را / دِرْ را وُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) راتق و فاتق . که بدرد و بدوزد. بدر و بدوز. درنده و دوزنده . کسی که در جنگ و آشتی ...