درج . [ دَ رَ ] (ع اِ) ج ِ دَرَجَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پایه ها. مراتب
: و اسرار علم و تنجیم و معرفت درج و دقایق تقویم و طرف علم و طف و نتف خواص ادویه و غیر آن تعلیم کنم . (سندبادنامه ص
62).
کواکب را ز ثابت تا به سیار
دقایق با درج پیموده مقدار.
نظامی .
کین درج کآسمان شه دارد
وین دقیقه که او نگه دارد.
نظامی .
بهر عین غم نه از بهر فرج
این تسافل پیش ایشان چون درج .
مولوی (غزلیات ).
از جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرج
می کرد اشارت آسمان کای چشم بد دور از شما.
مولوی .
رجوع به درجة شود.