اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دروند

نویسه گردانی: DRWND
دروند. [ دَرْ وَ ] (اِمرکب ) چنگک و قلاب که به عربی معلاق خواند. (از برهان ). چنگک و قلاب . (لغت محلی شوشتر - نسخه ٔ خطی ). || دلوند، و آن چوبی است که از بالا به عرض درکشند و در را بدان آویزند. (لغت محلی شوشتر - نسخه ٔ خطی ). || نجاف (به خراسان ). (از یادداشت مرحوم دهخدا). دربند. فانه . قُنّاحَه کلوم . کلون . (یادداشت مرحوم دهخدا): و عن ابن الاعربی یقال لدروند الباب النجاف و النجران و لمترسه القناح و لعتبته النهضة، و فی کتاب العین القنح اتخاذک . قناحة تشد بها عضادة بابک و نحوها و یسمیها الفرس قانه (فانه ) و هو مفتاح معوج طویل . (یادداشت مرحوم دهخدا از تاج العروس ).و قائمتاها فی دوارة علی قدرالدروند. (معجم البلدان در کلمه ٔ سد یأجوج و مأجوج ). ثم ساروا معنا الی حبل أملس لیس علیه من النبات شی ٔ... و اذا عضادتان مبنیتان مما یلی الجبل ... و کله مبنی بلبن حدید... و اذا دروند حدید طرفاه فی العصادتین ... و فوق الدروند بناء بذلک اللبن الحدید و النحاس الی رأس الجبل . (معجم البلدان در کلمه ٔ سد یأجوج و مأجوج ). || در شیشه . سر شیشه . در قرابه . سر قرابه . در بطری .سر بطری . سربند. (یادداشت مرحوم دهخدا). سِطام . (منتهی الارب ). || نام دارویی است . ۞ (از برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
دروند. [ دُرْ وَ ] (هزوارش ، ص مرکب ) ۞ (به زبان زند و پازند) بدمذهب و نامقید و فاسق را گویند. (از برهان ) (از آنندراج ). به معنی دروغزن ناپ...
فریفتن فرد با کاری یا گفتاری - دروندی آن است که فرد ، دیگری را با کاری یا گفتاری بفریبد
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.