دریاب . [ دَرْ ] (اِ)
۞ دریا را گویند که به عربی بحر خوانند. (برهان ). دریا. (جهانگیری )
: عدیل ماهیان باشم به دریاب
که همچون ماهیم همواره در آب .
(ویس و رامین ).
دل و جان هرکس چنان غم گرفت
که ماهی به دریاب ماتم گرفت .
اسدی .
موش را موی هست چون سنجاب
لیک پاکی نیابد از دریاب .
سنائی .
تو حل خواهی شدن در آب معنی
اگر هستی یقین دریاب معنی .
عطار (از جهانگیری ).
بحر است و حباب و آب دریا
آن بحر درین حباب دریاب .
شاه نعمت اﷲ ولی (از آنندراج ).