اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دستان

نویسه گردانی: DSTAN
دستان . [ دَ ] (اِخ ) نام موضعی است به سمرقند. (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
دستان . [ دَ ] (اِ) جمع دست است که دستها باشد برخلاف قیاس . (برهان ) (از غیاث ). ایدی : تو آن ملک داری که نتوان ستدز دست تو دستان دستان سا...
دستان . [ دَ ] (اِ) مخفف داستان . (از ناظم الاطباء). حکایت و افسانه . (برهان ) (از غیاث ). حکایت و اخبار. (جهانگیری ). تاریخ و افسانه و قصه و حک...
دستان . [ دَ ] (اِ) سرود و نغمه . (جهانگیری ) (برهان ). آواز. (از غیاث ). نغمه و آواز، لذا بلبل راهزاردستان گفته اند. (از آنندراج ). سرود و نغمه و...
دستان . [ دَ ] (اِ) کلید و مفتاح ساز و آلتی که بدان ساز را کوک کنند. (ناظم الاطباء).
دستان . [ دَ ] (اِ) مکر و حیله و تزویر. (برهان ). مکر و حیله . (جهانگیری ) (غیاث ). مکر. (مهذب الاسماء).حیلت و رنگ . (فرهنگ اسدی ). حیلت . (اوبهی ...
دستان . [ دَ ] (اِ) در تداول خانگی و تداول عامه ، اطاق خرد که راه به اطاق بزرگ دارد. قهوه خانه ٔ کوچک در خانه . جائی چون پسینه وصندوقخانه...
دستان . [ دَ ] (اِخ ) نام زال پدر رستم . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث ). لقب زال پدر رستم چرا که به افسون مشهور بود که سیمرغ پیش او حاضر می ش...
دستان .[ دَ ] (اِخ ) نام جادوئی است . (برهان ) : اگر دستان جادو زنده گرددنیارد کرد با تو مکر و دستان .معزی .
دستان . [ دَ ] (اِخ ) تخلص میرزا حبیب اصفهانی دانشمند ایرانی اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هَ . ق . و معروف به حبیب افندی . رجوع ب...
دستان . [ دَ ] (اِخ ) ناحیتی است بزرگ از دیلمان به دیلم خاصه . (حدود العالم ).
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
علی
۱۳۹۰/۰۴/۰۲ Iran
0
0

دوستان در پرده می گویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.