دست خاییدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دست گزیدن . به دندان گرفتن دست به علامت حسرت و پشیمانی . اظهار پشیمانی کردن . (دهار)
: دست خائی بعد ازآن تو کای دریغ
این چنین ماهی بد اندر زیر میغ.
مولوی .
همه نخلبندان بخایند دست
ز حیرت که نخلی
۞ چنین کس نبست .
سعدی .
همچنین مرد جاهل سرمست
روز درماندگی بخاید دست .
سعدی .
اگر این شکر ببینند محدثان شیرین
همه دستها بخایند چو نیشکر به دندان .
سعدی .
کسی کو آزمود آنگاه پیوست
نباید بعد از آن خاییدنش دست .
اوحدی (ده نامه ).