دستور
نویسه گردانی:
DSTWR
دستور. [ دُ ] (معرب ، اِ) معرب از دَستور فارسی است زیرا درعرب وزن فَعلول نیامده است . || قاعده که برطبق آن عمل شود. || اجازه . (اقرب الموارد). || دفتری که نام سپاهیان و مستمری آنان در آن نوشته شود و یا دفتری که قوانین و ضوابط مملکت در آن نوشته شود. (از اقرب الموارد). دفتر. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). کتابی که در او مایحتاج چیزها نوشته شده باشد. (منتهی الارب ) (برهان ). || نسخه ٔ جامع کل حساب که نسخه های دیگر از آن بردارند. (از منتهی الارب ). || وزیر. (برهان ). وزیر،و آن تشبیه به قاعده است . (از اقرب الموارد). || آنکه در تمشیت امور بر او اعتماد کنند. (از منتهی الارب ). کسی که بر قول او اعتماد کنند. (برهان ). ج ، دساتیر. و رجوع به دَستور در تمام معانی شود.
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
دستور. [ دَ ] (اِ مرکب ) ۞ صاحب مسند. صدر. در اصل دَست وَر بوده به معنی صاحب مسند... حرف تاء مضموم کرده دستور بوزن مستور خواندند. (از آنندر...
دستور آمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان رسیدن : چو دستور آمد به دستور شاه که گیرد دواسپه سوی روم راه .نظامی .
دستور بستن . [ دَ ب َ ت َ ](مص مرکب ) سامان دادن . به نظام آوردن . نظام دادن .
دستور دادن . [ دَدَ ] (مص مرکب ) امر کردن . فرمان دادن . || گفتن که چگونه کند. گفتن که چه کند و چگونه کند. || سفارش دادن . || اذن دادن...
دستور داشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) فرمان داشتن . مأمور به اجرای کاری و امری معین بر روش نظام و نسقی خاص بودن . || راهنما و آمر و راهبر ق...
دستور گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) برنامه ٔ کار و راه و روش و طریقه و نظم ونسق از دستوردهنده گرفتن . برنامه و روش کار از آمری اخذ کردن...
درخواست بیمورد، بیملاحظه و یا بیشرمانه از کسی.
مثال. از صبح تا به حال، مشغول اجرای دستورهای ناشتای پدرت بودهام!
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.