اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دعد

نویسه گردانی: DʽD
دعد. [ دَ ] (اِخ ) نام زنی است ، و آن منصرف و غیرمنصرف آید. (از اقرب الموارد). دعد و رباب ، دو معشوقه ٔ مثلی عرب یا عاشق و معشوقه ای از آنان .(امثال و حکم دهخدا). یکی از زنان معروف عرب . در ادب فارسی وی را عاشق ، و رباب را (که آن هم اسم زنی بوده ) معشوق پنداشته اند. در الفهرست ابن الندیم (ص 306 و 307) در جزو کتب اسمار و خرافات و داستان عشاق عرب «کتاب الرباب و زوجها اللذین تعاهدا» و «کتاب عامر و دعد جاریة خالصة» آمده است . معذلک نام «کتاب دعد والرباب » که هم ابن الندیم تحت عنوان «اسماء عشاق الانس للجن و عشاق الجن للانس » ذکر نموده این ظن را در خاطر تولید می کند که شاید اشاره ٔ شعرای ایران به این عاشق و معشوق باشد. (از فرهنگ فارسی معین ، از تعلیقات مجتبی مینوی بر دیوان ناصرخسرو ص 625) :
ز انصاف و عدل تو رعد است و بس
غریوان و نالان چو دعد و رباب .

سوزنی .


خنیاگری همسایه ای داشت که زهره ٔ سعد از رشک چنگ او چون زهره ٔ دعد در فراق رباب بجوش آمدی . (مرزبان نامه ). و رجوع به رباب شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
دعد. [ دَ ] (ع اِ) لقب ام جبین که جانورکی است . (منتهی الارب ). لقب حرباء. (از اقرب الموارد). ج ، دُعود، أدعُد، دَعَدات . (اقرب الموارد) (من...
داد. (اِ) ۞ عدل . (برهان ). مَعدِلَه . (منتهی الارب ). بذل . (برهان ). قسط. نصفت . مقابل ستم . ظلم و جور. عدالت . (برهان ). نَصف . نِصف . نَصَف ....
داد. (اِخ ) (امیر...) حبشی بن آلتونتاق (ابوشجاع ) ممدوح امیرمعزی شاعر. وی از جانب سلطان برکیارق تاسال 495 هَ . ق . امارت خراسان داشت و در ...
ای داد. الف. طلب عدالت، از دست تو! فریاد از دست تو. (منبع: لغتنامۀ دهخدا - رجوع شود به «داد») ب. حالت کوتاهی است از عبارت «ای داد و بیداد». توضیحا...
داد پاک . [ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عادل کامل . آنکه براستی دادگر است : بمالید پس خانگی رخ بخاک همی گفت کای داور دادپاک . فردوسی .بغلط...
داد زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) آواز بلند برآوردن . فریاد کردن .
روز داد. [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روز قیامت : ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده و گر تو می ندهی داد روز دادی هست .سعدی .
روی داد.(ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف روی داده . بیان کار و کردار. سرگذشت و اتفاق و عارضه و سانحه و حادثه . (ناظم الاطباء). ماجرا. (ناظم الاطبا...
ماه داد. (اِخ ) ماهداذ. شخصی بود که اردشیر او را به مقام موبدان موبدی برگزید. (ایران درزمان ساسانیان ص 139). بنا به نقل بندهشن پدر جد بهک ...
رامش داد. [ م ِ ] (اِ مرکب ) روغنی دارویی است و برای فلج و لقوه و نقرس و رعشه و دردهای مفاصل و پشت و قولنج سودمند است . رجوع به قانون ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۸ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.