اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دعر

نویسه گردانی: DʽR
دعر. [ دَ ع َ ] (ع اِمص ) تباهی . (منتهی الارب ). فساد. (اقرب الموارد). || فسق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پلیدی . (منتهی الارب ). خبث . || شر و بدی . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴۹ مورد، زمان جستجو: ۲.۰۲ ثانیه
دار. (اِخ ) نام بتی است . (منتهی الارب ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
قایمه - راست - عمود دار کردن = قایمه کردن - عمود کردن داریدن = قایمه کردن - خط قایمه کشیدن - عمود کردن خطی بر آن میداریم ( دار میکنیم ) = خط قایم...
دار /dār/ معنی ۱. تیر چوبی بلند و عمودی که بر سر آن حلقه و ریسمان می‌بندند و محکومین به اعدام را به آن حلق‌آویز می‌کنند. ۲. چهارچوبی که برای بافتن فرش...
وب دار [web master] [رایانه و فنّاوری اطلاعات] فردی که مسئول ایجاد و نگهداری یک یا چند کارساز یا وبگاه (وب سایت /web site ) باشد .
هش دار. [ هَُ ] (اِمص مرکب ) در اصل فعل امر از «هش داشتن » است اما به صورت اسم مصدر به کار میرود، مانند خبردار.- هش دار دادن ؛ خبر کردن . متو...
کل دار. [ ک ُ ] (اِ مرکب ) کل در. کل دره . آلتی است که با آن مرز کرت ها برآرند وآن آهنی دراز است که از میان دسته ای چوبین دارد و از دیگر ...
لک دار. [ ل َ ] (نف مرکب ) آنچه لک دارد. دارای لک . || که نقطه ای از آن (از پرتقال یا خربزه یا سیب یا هندوانه و جز آن ) براثر ضربت یا آس...
حق دار. [ ح َ ] (نف مرکب ) صاحب حق . محق . مستحق .- امثال :حق به حقدار می رسد .
پی دار. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) (گندم ، آرد، خمیر) که ریع بسیار دارد. صاحب ریع. دارای قوت و چسبندگی . || (گوشت ...)؛ دارای قوت . دارای پی و...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴۵ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.