دف
نویسه گردانی:
DF
دف . [ دَف ف ] (ع اِ) پهلو از هر چیز، یا کناره ٔ آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پهلو. (دهار).
- ذات الدف ؛ ذات الجنب : رماه اﷲ بذات الدف ؛ خداوند او را گرفتار ذات الجنب کناد! (از اقرب الموارد).
- دف البعیر؛ دو پهلوی شتر. || آواز کفش وقت رفتن . || پشته ٔ زمین و پشته ٔ ریگ . (منتهی الارب ). «سند» و آنچه از زمین و رمل در برابر شخص قرار گیرد و از دامنه بالاتر باشد. (از اقرب الموارد). || نرم از رفتار شتر. || رفتار سبک . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
دف . [ دَ ] (اِ) ۞ چنبری که پوستی بر آن کشند و قوالان نوازند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). چنبری ۞ باشد که پوستی بر آن چسبانند و قوال...
دف . [ دَف ف ] (ع مص ) جنبانیدن مرغ هر دو بال را در پریدن . (از منتهی الارب ). دفیف . (اقرب الموارد).پریدن مرغ در روی زمین . (دهار). پریدن ...
دف . [ دُف ف / دَف ف ] (ع اِ) سازی که در سورها زنند. (منتهی الارب ). آلت طربی است که بدان زنند، و بزرگ و مدور آنرا «مزهر» گویند. (از اقرب ا...
دف ء. [ دِف ْءْ ] (ع اِ) شدت گرما.(منتهی الارب ). نقیض شدت سرما. (از اقرب الموارد). ج ، أدفاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ناخوشی . (م...
دف زن . [ دَ زَ ] (نف مرکب ) دف زننده . دف کوبنده . نوازنده ٔ دف . آنکه از دف طبق اصول آوا برآورد. دفاف . صناج . (دهار) : یا رب ستدی ملک ز دست...
دف گر. [ دَ گ َ ] (ص مرکب ) دفّاف . (از دهار).
دف زنی . [ دَ زَ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل دف زن . رجوع به دف و دف زن شود.
دف ساز. [ دَ ] (نف مرکب ) دف سازنده . کسی که دف و طبل می سازد. (ناظم الاطباء). دفاف . (از منتهی الارب ). و رجوع به دف شود.
دف نواز. [ دَ ن َ ] (نف مرکب ) دف نوازنده . نوازنده ٔ دف . دایره زن . (ناظم الاطباء). دفالی : به خوش خوانی دف نواز تذروبه مرغوله ٔ زلف رقاص ...
دف زدن . [ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کوفتن بر دف . زدن بر دف تا آواز برآرد. نواختن دف : مطربانْشان از درون دف می زنندبحرها در شورشان کف می زنن...