دل مرده . [ دِ م ُ دَ
/ دِ ] (ص مرکب ) مرده دل . افسرده دل . پژمرده . آنکه نشاط ندارد. مقابل دل زنده
: چنان خوش آید بر گوش تو سؤال کجا
به گوش مردم دل مرده بانگ رود حزین .
فرخی .
کو محرم غم کشته ٔ دل زنده بدردی
کاین راز به دل مرده ٔ خرم نفروشم .
خاقانی .
عازردل مرده ای در وی گریز
گو مرا باد مسیحائی فرست .
خاقانی .
کلمه ای چند همی گفتم بطریق وعظ با طایفه ٔ افسرده ٔ دل مرده . (گلستان سعدی ).
زندگانی چیست مردن پیش دوست
کاین گروه زندگان دل مرده اند.
سعدی .
به ایثار مردم سبق برده اند
نه شب زنده داران دل مرده اند.
سعدی .
هردم آرد باد صبح از روضه ٔ رضوان پیام
کآخر ای دل مردگان جز باده من یحیی العظام .
خواجو.
دل مرده ای که سر به گربیان خواب برد
کافور ساخت یاسمن ماهتاب را.
صائب (از آنندراج ).
|| کودن . بلید. (ناظم الاطباء). طامس القلب . (یادداشت مرحوم دهخدا).