دم
نویسه گردانی:
DM
دم . [ دَم م ] (ع مص ) طلا کردن و مالیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).طلا کردن به هر لون که بود. (تاج المصادر بیهقی ). || خانه را به گچ اندود کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || رنگ کردن جامه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || قیر مالیدن کشتی را. || طلا کردن دمام را بر چشم خانه . || هموار و برابر کردن زمین را. || سخت شکنجه دادن کسی را. || زدن کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکستن سر کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتافتن .(ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هلاک کردن و نیست گردانیدن قوم را. || خاک انباشتن کلاکموش سوراخ خود را و برابر گردانیدن آن را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برجستن اسب نر برماده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || هموار کردن و برابر ساختن بر سماروغ خاک را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (مجهولاً) آگنده و گرانبار گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۹ ثانیه
عیسی دم . [ سا دَ ] (ص مرکب ) دارای دمی چون دم عیسی . مسیح دم . مسیحادم . عیسی نفس . مسیحانفس . جان بخش . زنده کننده ٔ مردگان : پس از این نام ...
فیلک دم . [ ل َ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ییلاقی بخش رامسر شهرستان شهسوار که دارای 175 تن سکنه است . آب آن از چشمه سارها و محصول عمده ا...
مسیح دم. (ص. مر.) آنکه دم یا نفس مسیحائی دارد. آنکه نفسی مانند نفس عیسی دارد و میتواند مرده را زنده کند؛ مسیحنفس؛ مسیحادم؛ مسیحدم: ◻︎ مژده ای دل ک...
افعی دم . [ اَ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دم او چون افعی مسموم کننده باشد : به افعی دمان نامه ای می نویسم منقش بمهر زمرد نگینه .محمداسحاق شوکت (از...
بنات دم . [ ب َ ت ُ دَ ] (ع اِمرکب ) نوعی نبات که رنگ سرخ دارد. (از المرصع). نام گیاهی . (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).
پاره دم . [ رَ / رِ دُ ] (اِ مرکب ) پاردم . دمچی چرمین که پس زین اسب بندند.
تازه دم . [ زَ / زِ دَ ] (ص مرکب ) تازه نفس و با قوت و طاقت . (ناظم الاطباء). کسی که تازه وارد کاری شده و هنوز خسته نشده است . (فرهنگ نظام ...
تنین دم . [ ت ِن ْ نی دَ ] (ص مرکب ) مانند دَم تنین . اژدهادَم : تیر تو تنین دم شده ،زو درع زال از هم شده بل کوه قاف اخرم شده منقار عنقا ...
خاری دم . [ دِ ] (اِخ ) خاری دم . سردار مجرب آتنی بود که بجهت خصومت اسکندر از آتن تبعید شد و موردخطاب داریوش واقع شده داریوش وقتی که این ...
دم آهنج . [ دَ هََ ] (ص مرکب ) بادآلود و متورم .(ناظم الاطباء). || به دم کشنده . دم آهنگ . بلعنده . که چون اژدها به دم کشد و بکشد : اگر زآنک...