گفتگو درباره واژه گزارش تخلف دم زده نویسه گردانی: DM ZDH دم زده . [ دُ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بی دم . (ناظم الاطباء). دم بریده . (آنندراج ). که دم او قطع شده باشد. کُل . کُله . (در تداول مردم قزوین ) : در کار مار دم زده انگشت مارگیرهرگز نبوده است ز من دل گزیده تر.صائب (از آنندراج ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه واژه معنی دم زده دم زده . [ دَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) لب زده . که لب بدان زده باشند. که نفس بدان دمیده باشد: دم زده ٔ سگ ؛ که لب بر آن زده باشد. با دها... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود