دمعق
نویسه گردانی:
DMʽQ
دمعق . [دِ ع َ ] (ع اِ) ابریشم سفید. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً کلمه دگرگون شده ٔ دمسق است . رجوع به دمسق شود.
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
دماغ . [ دِ ] (ع اِ) مغز سر ۞ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (شرفنامه ٔ منیری ) (از لغت محلی شوشتر) (از اقرب الموار...
دماغ . [ دَ ] (اِ) انف . بینی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عضو و اندام واقع در وسط چهره . آلت بویایی . بنظر می رسد که این معنی و معانی بعدی نی...
ام دماغ . [ اُم ْ م ِ دِ ] (ع اِ مرکب ) پرده ٔ دماغ که ماننجس گویند. (یادداشت مؤلف ). ام الدماغ .
پل دماغ . [ پ ُ ل ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ برجستگی دماغ ، یعنی مغز برجستگی استخوانی که در آن دماغ جای دارد.
خبط دماغ . [ خ َ طِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جنون . || سرگشتگی . || حیرت . بهت . || مجازاً در حمق استعمال میشود.
خشک دماغ . [ خ ُ دَ ] (ص مرکب )غمناک . مهموم . دردناک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || متعصب . خشک در عقیده . (یادداشت بخط مؤلف ). || احمق . ا...
خلل دماغ . [ خ َ ل َ دِ] (ص مرکب ) زبون و ضعیف و دیوانه . (ناظم الاطباء).
خوش دماغ . [ خوَش ْ / خُش ْ دِ ] (ص مرکب ) مسرور. مفرح . (ناظم الاطباء).
خون دماغ . [ دَ ] (اِ مرکب ) رعاف . (یادداشت مؤلف ).- خون دماغ شدن ؛ خون از بینی جاری شدن . به رعاف مبتلی شدن .
دماغ دار. [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) سرخوش و تازه دماغ . (آنندراج ) : شاهی است زنبق از می عشرت دماغ دار. شفیع اثر (از آنندراج ).|| ظاهراً به معنی...