دوتا. [ دُ ] (ص مرکب ) بخم . خم . دولا. کوژ. چفته . کوز. خفته . خم شده . خم آورده . (یادداشت مؤلف ). خمیده . کج . مرادف دوبالا و خمیده و منحنی و دوتا و دوته و دوتاه . (آنندراج ). کج و کج شده . (ناظم الاطباء)
: عتک ؛ دوتا داشتن دست را بر سینه . (منتهی الارب ).
نیستم عاشق از چه رخ زردم
نیستم آهو از چه پشت دوتاست .
مسعودسعد.
با قامت چون کمان دوتایند
با چهره ٔ چون زریر زردند.
مسعودسعد.
سبک به صورت و چونان گران به قوت طبع
که پشت طاقتم از بار او همیشه دوتاست .
انوری .
رفت آنچه رفت روی زمین همچنان نژند
بود آنچه بود پشت فلک همچنان دوتا.
خاقانی .
همه خیل قفچاق کآنجا رسند
دوتا پیش آن نقش یکتا رسند.
نظامی .
اقرار می کند دو جهان بر یگانگیش
یکتا و پشت عالمیان بر درش دوتا.
سعدی .
به پیران پشت از عبادت دوتا
ز شرم گنه دیده بر پشت پا.
سعدی (بوستان ).
-
پشت دوتا (با فک اضافه ) ؛ با قد خم . قد خمیده . آنکه قامت خمیده دارد. که قامتش دوتاست
: یکتا نشود حکمت مر طبع شما را
تا بر طمع مال ، شما پشت دوتایید.
ناصرخسرو.
-
پشت دوتا (به اضافه ) ؛ پشت خمیده . قد خمیده . قامت خم گشته
: ای پسر چون به جهان بر دل یکتا شودت
بنگر در پدر خویش و ببین پشت دوتاش .
ناصرخسرو.
پشت دوتای فلک راست شد از خرمی
تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را.
سعدی .
-
پشت دوتا داشتن ؛ قد خمیده داشتن . خمیده پشت گشتن از حادثه و مصیبتی
: در غمش پشت دوتا دارد هنوز
وز قفایش چشمها دارد هنوز.
بقال قهوه رخی .
-
چرخ یا گنبد دوتا ؛ آسمان خمیده پشت . فلک کجمدار. چرخ دورنگ ودورو. (منتهی الارب )
: همی کند سرطان وار باژگونه به طبع
مسیر نجم مرا باژگونه چرخ دوتا.
مسعودسعد.
ای تن ز غم جدا شو و می دان که هیچگه
یکتا نبود کس را این گنبد دوتا.
مسعودسعد.
-
دوتا اندر آوردن ؛ دوتا کردن . خم کردن
: بزد چنگ واژونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه .
فردوسی .
-
دوتاماندن ؛ خم ماندن . خمیده پشت ماندن . خم کردن پشت انجام کاری را
: فلک به دایگی دین او در این مرکز
زنی است بر سر گهواره ای بمانده دوتا.
خاقانی .
|| (اِ مرکب ) انحنا و کجی . (ناظم الاطباء). || خمیدگی بدن . (منتهی الارب ). || نوعی پارچه ٔ نازک . (ناظم الاطباء). مثنی ، و آن جامه ؛ یعنی پارچه ای است . (یادداشت مؤلف ).