دود
نویسه گردانی:
DWD
دود. (ع اِ) کرمان . ج ِ دودة. (زمخشری ). ج ِ دَودَة. (منتهی الارب ) (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ص 1). کرم . ج ، دیدان . (ناظم الاطباء) (السامی فی الاسامی ). به معنی کرمها و این اسم جمع است و واحد آن دودة که به معنی یک کرم است . (آنندراج ) (غیاث ). در عربی کرم را گویند. (از برهان ).
- دودقز ؛ کرم پیله . دودالقز. دودالحریر. کرم ابریشم . کرم قز. (یادداشت مؤلف ).
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
دود. [ دَ ] (ع مص ) کرم افتادن در طعام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کرمناک شدن طعام . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
دود. (هندی ، اِ) اسم هندی لبن است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
دود. (اِ) جسمی بخارشکل شبیه به ابر که از اجسام در حین احتراق متصاعد می گردد. (ناظم الاطباء). جسمی تیره و بخاری شکل و شبیه ابر که به سبب...
بی دود. (ص مرکب ) (از: بی + دود) که دود ندارد. روشن . دور از تیرگی . || مجازاً، زیبا و دور از هر تیرگی و از هر زشتی : بدو داد شنگل سپینود راچو...
دود زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) دود برآمدن . دود بیرون زدن . دود بیرون شدن چنانکه از لوله ٔ بخاری . || برآمدن فتیله ٔ چراغ و غیره تا آنجا که ...
دود شدن . [ ش ُ دَ] (مص مرکب ) به دود تبدیل شدن . چون دود گشتن . به رنگ و شکل و بوی دود درآمدن بر اثر سوختن : زآب حسامش فلک رنگ برد چون ...
کاه دود. (اِ مرکب ) دود که از سوختن کاه برخیزد. دود که از آتش افکندن در کاه برآید : گلشن چو کرد مرد در او کاهدودگلخن شود ز دود سیه گلشنش . ن...
گاه دود. (اِ مرکب ) دود کوره : پیری مرا بزرگری افکند ای شگفت بی گاه دود زردم و همواره سرف سرف . کسائی (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).در لغت فرس ...
دود و دم . [ دُ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دم و دود. دود و بخار. ایجاد دود و بخار. کنایه است از آتش روشن کردن و دود به راه انداختن به نشا...
دود دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) بر دود نگاه داشتن . روی دود گرفتن تا از رنگ و بوی آن بگیرد. ادخان . تدخین . (یادداشت مؤلف ). در معرض دود گذاشتن...