دوش بر دوش . [ ب َ ] (ص مرکب ) دوشادوش . دوش بدوش . شانه بشانه . برابر هم . || صف درصف
: هزار سوزن الماس بر دل است مرا
از این حریرقبایان که دوش بردوشند.
بابافغانی شیرازی .
رجوع به دوش بدوش شود. || معاشر. ندیم . جلیس . هم صحبت
: نداند دوش بردوش رقیبان
که تنهامانده چون خفت از غمش دوش .
سعدی .