اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دیده ور

نویسه گردانی: DYDH WR
دیده ور. [ دی دَ / دِ وَ ] (ص مرکب ) صاحب دیده . با بینائی . مقابل کور. صاحب چشم . بصیر. بیننده . (یادداشت مؤلف ). بینا. (شرفنامه ٔ منیری ).ابصار، دیده ور گردانیدن . (منتهی الارب ) :
گردد ز چشم دیده وران ناپدید
اندر میان سبزه به صحرا سوار.

فرخی .


دیده ور پل بزیر گام کند
کور بر پشت پل مقام کند.

سنایی .


چشمها دیده ور ز دیدارش .

سنایی .


|| (مجازاً) واقف به اسرار. (شرفنامه ٔ منیری ). مطلع. آگاه . صاحب بینش و مرد حقیقت بین . (انجمن آرا) (آنندراج ). درک کننده ٔ امور. واقف به احوال . بصیر: استطلاع ؛ دیده ور کردن خواستن . (المصادر زوزنی ). اظهار؛ مطلع و دیده ور ساختن کسی را. (منتهی الارب ) :
زین یپنلو هر که بازرگان تر است
بر سَرَه و بر قلبها دیده ور است .

مولوی .


سنگ ریزه گر نبودی دیده ور
چون گواهی دادی اندر مشت در.

مولوی .


اگر تو دیده وری نیک و بد ز حق بینی
دو بینی از قبل چشم احول افتاده ست .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
دیده ور شدن . [دی دَ / دِ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) واقف شدن . مطلع گشتن . بینا گشتن . اطلاع یافتن . اطلاع . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (المصا...
دیده ور کردن . [دی دَ / دِ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بینا و واقف و مطلع کردن : استطلاع ؛ دیده ور کردن خواستن . (مجمل اللغة).
دیده ور گشتن . [ دی دَ / دِ وَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دیده ورگردیدن . مطلع و بینا گشتن . دیده ور شدن : دل از سفر ز بد و نیک با خبر گرددبقدر آبله ه...
دیده ور گردیدن . [ دی دَ / دِ وَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) دیده ور گشتن : اعثار؛ دیده ور گردیدن . اطلاع . (مجمل اللغة) (ترجمان القرآن ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.