دیر. [ دَ
/ دِ ] (ع اِ) خانه ای که راهبان در آن عبادت کنند و غالباً از شهرهای بزرگ بدور است و در بیابانها و قله های کوهها برپا گردد و هر گاه در شهر بنا گردید آن را کنیسه (کلیسا) یا بیعة گویند و بعضی میان این دو فرق گذارند که کنیسه از آن یهود است و بیعة متعلق به نصاری است . جوهری گوید ریشه ٔ دیر [ نصاری ] از کلمه ٔ داراست و جمع آن أدیار و خداوند دیر را دیرانی گویند و ابومنصور گفته است که دیرانی و دیار خداوند دیر و ساکن آن و آباد کننده ٔ آن است گویند دار، دیار، دور. و جمع قلت أدْوُر، أدْءُرْ و دیران و آدُر بنابر قلب و نیز گویند دَیْر، دَیَرَة، اَدْیار،دیران ، دارَة، دارات و دَیِّرَه دور، دُوَران ، ادوار، دوار و أدِورة. و از کلیه ٔ این واژه ها چنین بر می آید که کلمه ٔ دیر یکی از لغات دار می باشد و شاید پس از تسمیه ٔ دار به معنای مخصوص بخود به محل سکونت راهبان تخصیص یافته و برای آن علم شده است . (از معجم البلدان ). صاحب تاج العروس نویسد الدیرخان النصاری واصل «ی » واو است . ج ، ادیار. خداوند و آنکه در آن سکونت دارد و آن را آباد کند دیار و برخلاف قیاس دیرانی گویند. جایگاه زاهد ترسایان . (مهذب الاسماء). صاحب برهان در ذیل لغت خورنق در معنی سدیر گوید از سه و دیر مرکب است و گوید دیر در لغت پهلوی بمعنی گنبد است . گنبدی که برای عبادت ساخته باشند. و در برهان مطلق عبادت خانه ٔ ترسایان لیکن بمعنی معبد ترسایان لفظ عربی است و در بهار عجم نوشته که دیر پرستشگاه کفار و فارسیان بمعنی گنبد استعمال کنند. (از غیاث ). معبد رهبان . (انجمن آرا). کلمه ای است عربی بمعنای جامعه ای رهبانی - خاصه در میان بندیکتیان ، سیسترسیان ، کارتوزیان و کلونیان - که راهبان در آنجا در عزلت زندگی میکنند و تحت ریاست رئیس یا رئیسه ٔ دیر با استقلال داخلی اداره میشود. دیرها عموماً حیاطی محصور و کلیسا و سفره خانه و خوابگاه و دارالضیافة و ابنیه ٔ دیگر دارند. با توسعه آیین بندیکنی از قرن هشتم میلادی اغلب دیرها، فارغ از آشفتگیهای اروپای آن زمان ، مراکز هنری بودند. دیرهای متعددی که مقارن ظهور اسلام در عراق و شام و فلسطین وجود داشت در صدر اسلام مرکز حیات دینی و فرهنگی مسیحیان بود و این دیرها در نشر آثار یونانی (از طریق ترجمه ٔ آنها به سریانی و از سریانی بعربی ) در عالم اسلام نقش عمده ای داشتند. دیرها را بنام قدیسین (مانند دیر سمعان ) یا بنام بانی و گاه نیز بنام شهر مجاور (مانند دیرالرصافه ٔ در شام ) یا یکی از مشخصات محل (مانند دیرالزعفران در بین النهرین علیا) میخواندند. بعضی از دیرها در تاریخ اسلام و فتوحات اسلامی اهیمت خاص داشتند. (دائرة المعارف فارسی ). و رجوع به الموسوعه ٔ العربیة المیسرة شود
: و اندر وی [ نصیبین ] دیرهاست از آن ترساآن . (حدود العالم ).
به بیراه پیدا یکی دیر بود
جهانجوی آواز راهب شنود.
فردوسی .
بنزدیک دیرآمد آواز داد
که کردار تو جز پرستش مباد.
فردوسی .
همانگاه راهب چو آوا شنید
فرود آمداز دیر و او را بدید.
فردوسی .
و آنجا که رسیده بودند دیری بود استوار بندویه در آن دیر رفت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
101).
گر کعبه میخوانی نیم ور دیر میخوانی نیم
مشغول خاقانی نیم مقلوب خاقان نیستم .
خاقانی .
گر از کعبه در دیر صادقدل آیی
به از دیر حاجت روایی نیابی .
خاقانی .
چه فرمایی که ازظلم یهودی
گریزم بر در دیر سکوبا.
خاقانی .
زلف چلیپاخمش در بن دیرم نشاند
لعل مسیحادمش بر سردارم ببرد.
خاقانی .
دی ز دیر آمد برون سنگین دلی
با لب پرخنده چون مستعجلی .
عطار.
خواستی مسجد بود آن جای خیر
دیگری آمد مر آن را دیر ساخت .
مولوی .
بپای بت اندر بامید خیر
بنالید بیچاره بر خاک دیر.
سعدی .
گر مسلمانی رفیقا دیر و زنارت چراست
شهوت آتشگاه جانست و هوا زنار دل .
سعدی .
نریخت درد می و محتسب ز دیر گذشت
رسیده بود بلایی ولی بخیر گذشت .
آصفی هروی .
-
دیر برهمن ؛ معبد برهمن . رجوع به برهمن شود
: چندی نفس به صفه ٔاهل صفا زدم
یک چند پی به دیر برهمن درآورم .
خاقانی .
-
دیر پریسوز ؛ دیر و معبدی در زمان خسرو پرویز بوده است . (از برهان )
: وز آنجا تا در دیر پریسوز
پریدند آن پریرویان به یک روز.
نظامی .
و رجوع به پریسوز شود.
-
دیر چارمین فلک ؛ گویا کنایه از آفتاب باشد زیرا فلک چارم آفتاب است
: اسقف ثناش گفتا جز تو بصدر عیسی
بر دیر چارمین فلک رهبری ندارم .
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 274).
-
دیر چلیپا ؛ دیر صلیب و کنایه از دیر نصاری
: گر ببوی طمع گفتم مدح تو
کعبه را دیر چلیپا دیده ام .
خاقانی .
-
دیر خارا ؛ دیر یا معبد از سنگ خارا و منظور دیر استوار و مستحکم است
: یکی دیر خارا بدست آورم
در آن دیر تنها نشست آورم .
نظامی .
-
دیر عیسوی ؛ دیر منسوب به عیسی . دیر مسیحیان . دیر نصاری
: تا بصفت بود فلک صورت دیر عیسوی
محور خط استوا شکل صلیب قیصری .
خاقانی .
-
دیر غم ؛ کنایه از کلبه ٔ احزان ، خانه ٔ غم و اندوه
: آن همه یک دو سه دیر غم دان
نه سدیر است و نه غمدان چه کنم .
خاقانی .
-
دیر مغان ؛ جایگاه عبادت موبدان زرتشتی . آتشکده . توسعاً بمناسبت اجرای بعضی مراسم میکده
: گر پرده براندازی در دیر مغان آیی
از حبل متین بینی زنار که من دارم .
خاقانی .
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست .
حافظ.
که ازدور گردون بجان آمدم
روان سوی دیر مغان آمدم .
حافظ (دیوان چ خلخالی ص 69 ساقی نامه ).
بیاساقی از کنج دیر مغان
مشو دور کانجاست گنج روان .
حافظ (دیوان چ خلخالی ص 68 ساقی نامه ).
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می ومیخواران از نرگس مستش مست .
حافظ.
ای گدای خانقه باز آکه در دیر مغان
میدهند آبی و دلها را توانگر میکنند.
حافظ.
-
دیر مغانه ؛ دیر مغان
: دوش درون صومعه دیر مغانه یافتم
راهنمای دیر را پیر یگانه یافتم .
عطار (دیوان چ تفضلی ص 370).
-
دیر مینا ؛ معبد نصاری .
- || کنایه ازفلک . (غیاث ). کنایه از فلک است . (برهان ) (انجمن آرا)
: نه روح اﷲ در این دیر است چون شد
چنین دجال فعل این دیر مینا.
خاقانی .
-
دیر هفتم ؛ کنایه از فلک هفتم که جای زحل یا کیوان است
: کیوان که راهبی است سیه پوش دیر هفتم
گفت از خواص ملک چو تو سروری ندارم .
خاقانی .
|| کنایه از جهان خاکی
: چو می باید شدن زین دیر ناچار
نشاط از غم به و شادی زتیمار.
نظامی .
اگر شادیم اگر غمگین در این دیر
نه ایم ایمن ز دور این کهن سیر.
نظامی .
-
دیر خاکی ؛ کنایه از دنیا
: چو هست این دیر خاکی سست بنیاد
ببادش داد باید زود بر باد.
نظامی .
و آنکه بطریق میل ناکی
گردد بطواف دیر خاکی .
نظامی .
-
دیر خرم ؛ کنایه از دنیا
: اگر زندگانی بود دیرباز
بدین دیر خرم بمانم دراز.
فردوسی .
-
دیر رندسوز ؛ دیر تنگ . کنایه از دنیا و عالم سفلی باشد. (از برهان ).
-
دیر سپنجی ؛ کنایه از دنیا است زیرا که مانند سپنج که خانه ٔ علفی است بقا و ثباتی ندارد. (از آنندراج )
:نماند کس درین دیر سپنجی
تو نیز ار هم نمانی تا نرنجی .
نظامی (خسرو و شیرین ص 415).
-
دیر کهنسال ؛ کنایه از دنیا
: که میداند که این دیر کهنسال
چه مدت دارد و چون بودش احوال .
نظامی .
|| نزد صوفیه عالم انسانی را گویند.
_((کشاف اصطلاحات الفنون ). || کنایه از مجلس عرفا و اولیا است . (فرهنگ اصطلاحات عرفا).
k05l)_