دیو
نویسه گردانی:
DYW
دیو. [ وْ ] (هندی ، اِ) دیب . جزیره (به زبان مردم هند): مالدیو. لاکدیو. (یادداشت دهخدا).
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
دیو. [ وْ ] (اِ) ۞ نوعی از شیاطین . (برهان ). شیطان و ابلیس . (ناظم الاطباء). شیطان . (ترجمان القرآن ). آهرمن . (فرهنگ اسدی طوسی ). اهرمن : بک...
دیو یکی از واژه های کهن و قدمت آن به دوران آریاییان میرسد. دیوان گروهی از پروردگاران آریائی بودهاند. پس از جدائی ایرانیان از هندوان و ظهور زرتشت پرو...
یکی از نامهایی ست که ایرانیان پیش از زرتشت ( مهر پرستان) بر دیو های بد سرشتی که با ایزدان می جنگیدند می گذاردند.
"پوش دیو" انسانها را به جمع آوری و ...
دیو (به انگلیسی: Div)، در کاربرد امروزی آن، موجود خیالی و افسانهای و اسطورهای است که هیکلی شبیه انسان ولی بسیار تنومند و مهیب دارد. دیو دارای شاخ و ...
دیو محن یک عبارت استعاری است.یعنی محن مانند دیو است و محن به معنی بلا و سختی است.
ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت
به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز
اژی دیو. [ اِ دی ُ ] (اِخ ) ۞ آنتونی نی . یا ژیل دوویترب . (1480 - 1532 م .). کاردینال ایتالیائی و شاعر لاتینی .
باد دیو. [ دِ دیوْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دم دیو. افسون شیطان : اینهمه باد دیو بر جان تست . (تاریخ بیهقی ص 372). رجوع به باد شود.
تنگ دیو. [ ت َ وْ ] (اِخ ) دهی از دهستان سوسن است که در بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
دیو دین . [ وِ ] ۞ (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شیطان لعین است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
رام دیو. (اِخ ) نام یکی از سرداران کفار هند که بمخالفت با شیرشاه (متوفی 952 هَ . ق .) قیام کرد و بهمدستی سلهدی گروه بیشماری از مسلمانان ا...