دیودار
نویسه گردانی:
DYWDʼR
دیودار. [ وْ ] (اِ مرکب ) سرو هندی را نیز گویند و بعربی شجرةالجن خوانند و در اختیارات شجرةاﷲ نوشته اند و بعضی گویند درختی است مانند درخت کاج و شیره دارد. (از برهان ). صنوبر هندی . (ناظم الاطباء). درخت سرو. (برهان ). نوعی از سرو. (ناظم الاطباء). درختی است بسیار عظیم و بلندتر از پنجاه شصت ذرع و اهالی فرنگ از چوب آن دول جهازات سازند و سبب این تسمیه همان مفهوم بزرگی دیو است و دار بپارسی زرنباد درخت است ... و یحتمل این لغت از پارسی و هندی مرکب باشد. (آنندراج ). ابن ماسویه گوید او از جنس درخت ابهل است و بعضی گویند دیودار صنوبر هندی است و او بچوب زرنباد مشابهت دارد در طعم او با اندک تیزی باشد. رازی گوید در بعضی مواضع شیره پیدا باشد که او را به اطراف نقل کنند و گمان من آن است که او شیره ٔ درخت دیودار است . (از ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ). دیبدارو معنی دیودار شجرةالجن است و آن نوعی از ابهل است یا مقل و آن را صنوبر هندی خوانند و عیدان وی مانند عیدان زرنباد بود بهندی کرک گویند. (از اختیارات بدیعی ). و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 164 شود.
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۷ ثانیه
دیودار. [ وْ ] (نف مرکب ) دیودارنده . مردم دیوانه و مصروع . (برهان ) (ناظم الاطباء). مجنون . دیوانه . پری دار. مصروع . (یادداشت مؤلف ). آنکه دی...