اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ذام

نویسه گردانی: ḎʼM
ذام . [ ذام م ] (ع ص ) عیب کننده . نکوهنده .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ذام . (ع اِ) ذان . ذاب . ذین . ذیم . آهو. عیب .
ذأم . [ ذَءْم ْ ] (ع مص ) خرد و حقیرداشتن کسی را یا چیزی را. خوار شمردن . ذیم . حقیر داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || عیب کردن کسی یا چیزی ...
ذام والسام . [ م ُ وَس ْ سا ] (ع اِمرکب ) (الَ ...) از اتباع است . موت . مرگ ، و در حدیث عایشة است که به یهود گفت : علیکم الذام و السام . والد...
زام . (ع اِ) چهاریک از هر چیز: زام من النهار؛ چهاریک از روز. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
زام . (اِخ ) نام شهری بوده از ولایات شادیاخ که اکنون به نیشابور مشهور شده و زام را معرب کرده جام خواندند و بدین نام معرب معروف است و ...
زام . (اِخ ) دره ای است در هندوستان که سلطان محمود غزنوی در آن شکار میکرد. گویند در یک روز سیصد و سی و سه گرگ در آن دره گرفتند. (برهان ق...
زام . [ زام م ] (ع ص ) از زم ّ (فعل مضاعف ) شتر که بینی خود را از رنج درد بلند کند. || مردی که سر خود را بلند کند. گرگ که سر گوسفند را بلن...
زام . [ زام م ] (اِخ ) لقب سعدبن ابی خلف مولای بنی زهرةبن کلاب کوفی است و در بعضی نسخ وی را زارم ضبط کرده اند. نجاشی گوید: وی ثقه و اهل...
ظام . (ع اِ) آواز و غوغا. رجوع به ظأب شود.
ظأم . [ ظَءْم ْ ] (ع مص ) با زنی آرمیدن . || باجناغ شدن .دو خواهر را دو مرد خواستن و در نکاح آوردن . || (اِ) شوی خواهر مرد. یِزنه . || با...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.