زام
نویسه گردانی:
ZʼM
زام . [ زام م ] (اِخ ) لقب سعدبن ابی خلف مولای بنی زهرةبن کلاب کوفی است و در بعضی نسخ وی را زارم ضبط کرده اند. نجاشی گوید: وی ثقه و اهل کوفه بوده و از ابی عبداﷲ (جعفر الصادق ) و ابی الحسن (موسی بن جعفر) (ع ) نقل حدیث کرده و کتابی نگاشته که ابن ابی عمیر و جماعتی آن را از وی روایت کرده اند. شیخ الطائفه ابی جعفر (محمدبن حسن ) طوسی در کتاب فهرست وی را صاحب اصل و از اصحاب جعفر صادق (ع ) معرفی کرده است و در کتاب رجال خود گویدوی مولای بنی زهره بوده است و از شهید ثانی نقل شده که گفته است : در میان شیعه درباره ٔ درستی و دانش فراوان وی خلافی نیست . (از اعیان الشیعه سعدبن ابی خلف ).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زام . (ع اِ) چهاریک از هر چیز: زام من النهار؛ چهاریک از روز. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
زام . (اِخ ) نام شهری بوده از ولایات شادیاخ که اکنون به نیشابور مشهور شده و زام را معرب کرده جام خواندند و بدین نام معرب معروف است و ...
زام . (اِخ ) دره ای است در هندوستان که سلطان محمود غزنوی در آن شکار میکرد. گویند در یک روز سیصد و سی و سه گرگ در آن دره گرفتند. (برهان ق...
زام . [ زام م ] (ع ص ) از زم ّ (فعل مضاعف ) شتر که بینی خود را از رنج درد بلند کند. || مردی که سر خود را بلند کند. گرگ که سر گوسفند را بلن...
زأم . [ زَءْم ْ / زُءْم ْ ] (ع مص ) مرگ بشتاب ، سریع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مردن . (منتهی الارب ). || بشدت خوردن . (اقرب الموارد). ...
زأم . [ زَ ءَ ] (ع مص )سخت ترسیدن . (اقرب الموارد). || ترسیدن . (منتهی الارب ). ج ِ زَاءْمَة. رجوع به زَاءْمَة شود.
زأم . [ زَ ءِ ] (ع ص ) مرد ترسناک . (منتهی الارب ). || مرد سخت ترسناک . (اقرب الموارد).
زام یشت . [ ی َ ] (اِخ ) زامیادیشت (یشت 19) است که بخطا زام یشت نامیده شده است . (مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی تألیف دکتر معین ص 148...
ذام . (ع اِ) ذان . ذاب . ذین . ذیم . آهو. عیب .
ذام . [ ذام م ] (ع ص ) عیب کننده . نکوهنده .