ذأج
نویسه گردانی:
ḎʼJ
ذأج . [ ذَءْج ْ ] (ع مص ) ذئجه ذاجاً؛ جرّعه شدیداً، سخت بدم درکشید آب و مانند آن را.و اندک اندک آشامیدن آب را. (از اضداد است ). || ذأج عصفور؛ ذبح آن . || ذأج سقا؛ دریدن مشک . || دمیدن در مشک . || پاره کردن مشک . || ذأج ورد؛ سرخ شدن گل .
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ذاج . [ ذاج ج ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذج ّ. آینده ٔ از راه . قادم از سفر. || آشامنده ٔ آب .
زأج . [زَءْج ْ ] (ع مص ) برآغالانیدن میان قومی و برانگیختن بعضی را بر بعضی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) ۞ ...
ذعج . [ ذَ ] (ع مص ) سخت راندن کسی را یاستوری را. || ذعج جاریة؛ آرمیدن با وی .
زاج . (ص ، اِ) زن نوزای . (شرفنامه ٔ منیری ). زن نوزائیده . (برهان ). نفساء : دلیری که ترسد ز پیکان تیرزن زاج خوانش مخوانش دلیر. ابوالمؤیدبل...
زاج . (معرب ، اِ) فارسی معرب است و آن را شب یمانی نیز گویند و در ساختن مرکب بکار برند. (لسان العرب ). زاج ، زاک ، معرب است و آن انواع است...
زاج . (اِخ ) لقب احمدبن منصور حنظلی (محدّث ) است . (تاج العروس ) (منتهی الارب ). و رجوع به احمدبن منصور شود.
زاج . [ جِن ْ ] (ع ص ) کاری که انجام آن آسان باشد: زجا الامرُ زَجْواً؛ تیسَّرَ و زَجا الخراج ؛ تیسرت جبایته فهو زاج . (اقرب الموارد).
ضاج . [ ضاج ج ] (ع ص ) خروشنده و کسی که آواز بلند کند، و فی الحدیث : عبروا ضاجین ؛ ای رافعین اصواتهم بالتلبیة. (منتهی الارب ). || (مص ) بان...
زاج سفید
نام علمی: Steoptria-Alon-aloman-alen
نام های دیگر :
فارسی: زاک، زاغ،زاج
عربی: شب
یونانی: خلل القیس
هندی: پهتکری
نام های محلی:
زمه( مش...
نام های محلی:
زمه( مشهدی) ، زی( ترکی)، زمج(افغانی)، شیب( ارمنی)(قلقطار، قلقد یس، نحاس)
طب سنتی در ایران در دهه اخیر همراه با نام گیاهان دارویی شناخت...