ذب
نویسه گردانی:
ḎB
ذب . [ ذَب ب ] (ع مص ) دفع. دفع کردن . منعکردن . بازداشتن . دور کردن . ذب از کسی ؛ راندن و بازداشتن از او : اهل مصر در دفع و ذب ّ آن شناعت از حریم خویش به غوغا گرائیدند. (جهانگشای جوینی ). || درآمدن . || آمد و شد کردن ودر جائی قرار نگرفتن . متردّد بودن . || واراندن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). واراندن و پژمریدن نبات . (تاج المصادر بیهقی ). پژمردن نبات . (دهار). || ذب ّ غدیر؛ خشک شدن غدیر در آخر گرما. || ذب ّ شفه ؛ هواسیدن ، یعنی پژمریدن و خشک شدن و خوشیدن لب از تشنگی . || ذب ّ نبت ؛ پژمردن و پلاسیدن گیاه . ذب ّ جسم ؛ لاغر شدن تن . || ذب ّ نهار؛ اندکی باقی ماندن از روز. || ذب ّ لون ؛ بگردیدن و متغیر شدن گونه . || ذُب ّ فلان ؛ بصیغه ٔ مجهول ، دیوانه شد او. || رنج کشیدن و مانده شدن در شب و نرسیدن به آب مگر پس از قطع یک شب راه . || ذب از کسی ؛ مدافَعَة. منافَحة. محاماة. مراماة. (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ذب . [ ذَب ب ] (ع اِ) گاو دشتی و آن را ذب ّالریاد نیز نامند، از آن روی که پیوسته در پی گاوان ماده رود. و منه رجل ٌ ذب ّالرّیاد؛ مرد بسیارزی...
ذب . [ ذُب ب ] (ع اِ) ج ِ ذُباب .
ذب الریاد. [ ذَب ْ بُرْ ری ] (ع اِ مرکب ) کل . ذَب ّ. گاو دشتی ۞ . || مردی که با زنان بسیار مراوده و آمد و شد کند.
زب . [ زَ / زِ ] (ص ) رایگان است و آن هرچیز باشد که بیابند یا بمفت بدست کسی آید که در عوض آن چیزی نباید داد. (آنندراج ) (برهان قاطع). رایگ...
زب . [ زَ ] (ص ) راست و مستقیم . (ناظم الاطباء). راست و درست . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 28) : چشم گردان سوی راست و سوی چپ زانکه نبود بخت نامه ر...
زب . [ زَب ب ] (ع مص ) پر کردن مشک را. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بسیاری موی گردن بعیر. (آنندراج ) ۞ . |...
زب . [ زُب ب ] (ع اِ) نره ٔ مرد یا عام است . ج ، اَزَب ّ و ازباب و زَبْبَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زب در لغت اهل یمن : ذکر...
ضب . [ ض َب ب ] (ع اِ) سوسمار. (منتهی الارب ) (دهار). بُرق . بهندی آن را گوگو نامند. (آنندراج ).ج ، اَضُب ّ، ضِباب ، ضُبّان ، و مَضَبّة. صاحب تح...
ضب . [ ض َب ب ] (ع مص ) خون آوردن لب . (منتهی الارب ). سیلان خون از لثه . روان شدن خون از دهن . خون آمدن لب و سیلان او. (منتهی الارب )....
ضب . [ ض َب ب ] (ع اِ) ج ِ ضبّه . (منتهی الارب ). رجوع به ضبة شود.