گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ذب نویسه گردانی: ḎB ذب . [ ذَب ب ] (ع اِ) گاو دشتی و آن را ذب ّالریاد نیز نامند، از آن روی که پیوسته در پی گاوان ماده رود. و منه رجل ٌ ذب ّالرّیاد؛ مرد بسیارزیارت کننده ٔ زنان و آمد و شد کننده با آنان . ۞ و گاو کوهی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی ذب ذب . [ ذَب ب ] (ع مص ) دفع. دفع کردن . منعکردن . بازداشتن . دور کردن . ذب از کسی ؛ راندن و بازداشتن از او : اهل مصر در دفع و ذب ّ آن شناعت از... ذب ذب . [ ذُب ب ] (ع اِ) ج ِ ذُباب . ذب الریاد ذب الریاد. [ ذَب ْ بُرْ ری ] (ع اِ مرکب ) کل . ذَب ّ. گاو دشتی ۞ . || مردی که با زنان بسیار مراوده و آمد و شد کند. زب زب . [ زَ / زِ ] (ص ) رایگان است و آن هرچیز باشد که بیابند یا بمفت بدست کسی آید که در عوض آن چیزی نباید داد. (آنندراج ) (برهان قاطع). رایگ... زب زب . [ زَ ] (ص ) راست و مستقیم . (ناظم الاطباء). راست و درست . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 28) : چشم گردان سوی راست و سوی چپ زانکه نبود بخت نامه ر... زب زب . [ زَب ب ] (ع مص ) پر کردن مشک را. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بسیاری موی گردن بعیر. (آنندراج ) ۞ . |... زب زب . [ زُب ب ] (ع اِ) نره ٔ مرد یا عام است . ج ، اَزَب ّ و ازباب و زَبْبَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زب در لغت اهل یمن : ذکر... ضب ضب . [ ض َب ب ] (ع اِ) سوسمار. (منتهی الارب ) (دهار). بُرق . بهندی آن را گوگو نامند. (آنندراج ).ج ، اَضُب ّ، ضِباب ، ضُبّان ، و مَضَبّة. صاحب تح... ضب ضب . [ ض َب ب ] (ع مص ) خون آوردن لب . (منتهی الارب ). سیلان خون از لثه . روان شدن خون از دهن . خون آمدن لب و سیلان او. (منتهی الارب ).... ضب ضب . [ ض َب ب ] (ع اِ) ج ِ ضبّه . (منتهی الارب ). رجوع به ضبة شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود