ذبح
نویسه گردانی:
ḎBḤ
ذبح . [ ذُ ب َ ] (ع اِ) گزر دشتی . زردک صحرائی . جزر برّی . حویج وحشی . || نوعی سماروغ . || گیاهی است خورش نعامه یعنی خوراک اشترمرغ . نباتی است سرخ . (مهذب الاسماء). نباتی است شیرین و خوراکی و آن را گلی سرخ است .
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
ذبح . [ ذَ ] (ع مص ) ذمط. ذَباح . سر بریدن گاو و گوسفند و مانند آنها. سر بریدن . گلو بریدن . گلو وابریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). بسمل کردن ...
ذبح . [ ذِ ب َ ] (ع اِ) نوعی از سماروغ . قسمی از کماة.
ذبح . [ ذِ ] (ع ص ، اِ) مذبوح . سربریده . || گوسفندی کشتنی . (مهذب الاسماء). آنچه ذبح کرده شود. چارپائی که ذبح کرده شود. خونریز. کشتار : ...
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اژن ožan (پارتی)***فانکو آدینات 09163657861
زبح . [ زِ ب َ ](اِخ ) (قربانی ) و او یکی از سلاطین مدیان بود که جدعون (گدعون ) او را به قتل رسانید. قضات بنی اسرائیل 8:5 - 28، مزامیر 83:11....
ضبح . [ ض ِ / ض َ ] (ع اِ) خاکستر. (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء).
ضبح . [ ض َ ] (اِخ ) آنجای از عرفات که مردمان اوائل از آن جا افاضت کنند. (منتهی الارب ). یاقوت گوید: ضبح ، الموضع الذی یُدفع منه اوائل النا...
ضبح . [ ض َ ] (ع اِ) رفتاری است اسب را و آن فوق تقریب است . || آواز دَم اسب که از جوف آن برآید وقت دویدن . (منتهی الارب ). بانگ نفس ...
ضبح . [ ض َ ] (ع مص ) ضُباح . برآوردن و شنوانیدن اسبان آواز انفاس خود را در دویدن . || پویه دویدن اسپان . (منتهی الارب ). || از حال بگردان...