ذکی . [ ذَ کی ی ] (ع ص ) مرد تیزخاطر. دل تیز.(مهذب الاسماء). تیزدل . زیرک . (دهار). تیزطبع. (غیاث اللغات ). المعی ّ. هوشیار. هوشمند. تیزهوش . زودیاب . تیزیاب . تیزویر. ج ، اذکیاء. مقابل بلید
: والا وجیه دین که سپهدار شرق و چین
فخر آرد از تو نائب فرزانه ٔ ذکی .
سوزنی .
این چنین کس گر ذکی ّ مطلق است
چونش این تمییز نبود احمق است .
مولوی .
|| تیزبوی . تندبوی . بلندبوی . (منتهی الارب ). مسک ذکی ّ؛ مشک تیزبوی . || مذبوح . ذبیح . گلوبریده .