رازی
نویسه گردانی:
RʼZY
رازی . (اِخ ) آذر بیگدلی آرد: مولانا در اوایل حال بشیراز آمده و در آنجا اعتبار تمام یافته آخر بتقریب اندک اهانتی که از منسوبان معشوق دیده از آنجا دلگیر و روانه ٔ آذربایجان و عراق شده و عمری در آن دو بلاد خوش گذرانیده آخرالامر در دارالسلطنه ٔ اصفهان وفات یافته . ازوست :
زدی آتشم بجان و ز منت خبر نباشد
خبرت شود زمانی که ز من اثر نباشد.
(آتشکده ٔ آذربیگدلی چ شهیدی ص 269).
واژه های همانند
۱۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
قاضی راضی . (اِخ ) ابن قاضی مسعود از شعرا و دانشمندان است که دراکثر علوم تسلط داشت . وی سفری به هندوستان کرد و ازعنایات اکبرشاه برخورداری...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
راضی قزوینی . [ ی ِ ق َزْ ] (اِخ ) سید راضی قزوینی . فرزند سید صالح بن مهدی بن رضا حسینی قزوینی نجفی . که با پدرش ساکن بغداد بود و خود پیش ا...
راضی تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) محمدرضا تبریزی . از تبریزیان ساکن عباس آباد بود و زرگری می کرد. مدتی در هندبسر برد آنگاه به تبریز بازگشت و با...
راضی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) خشنودساختن . خرسند کردن . راضی ساختن : چه دارم تا ترا راضی توانم داشتن جانادر اینصورت اگر خوش میشوی آزردنم...
راضی ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) قانع کردن . وادار بقبول کردن . مجبور بپذیرش ساختن . جلب رضای کسی کردن : راضی بغم جداییم خواهی ساخت بیگانه ...
راضی کشمیری . [ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) احسن اﷲخان ملقب به فصاحت خان و معروف به راضی کشمیری . ازطایفه ٔ قاضیخان کشمیری است . او شاگرد عبدالغنی قبو...
راضی گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خشنود شدن . خرسند گردیدن . قانع شدن . تن در دادن . رجوع به راضی گشتن و راضی شدن شود.
راضی باللّه . [ بِل ْ لاه ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن المقتدربن المعتضد، از خلفای عباسیان بود و با او در سال 322 هَ . ق . بیعت کردند. صاحب تجا...
راضی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) از شعرای ایران و از اصفهان بود علاوه بر شعر در هنر نقاشی نیز استادی چیره دست و نامی بشمار میرفت و به ...