راستا. (ص ) راست باشد که نقیض کج است . || (اِ) راه و صراط. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). || مقابل . روبرو. (ناظم الاطباء). مقابل چپ . راستا
۞ و چپا بمعنی طرف راست و طرف چپ استعمال شده . (حاشیه ٔ بیهقی چ فیاض )
: پس بیرون آمد موسی از مدینه ٔ مذکوره ترسان هر جانبی به آمدن دشمنان نگران که خصمان از پس آیند یا از راستا و چپا. (تفسیر مجهول المؤلف مائه ٔ هفتم هجری ملکی عبدالعلی صدرالاشرافی ).ای بنی اسرائیل شما را از دشمن خلاص دادیم و بفرستادیم توریة از جانب راستا. (تفسیر نسخه ٔ صدرالاشرافی ).
سوی راستا کرده فغفور جاست
امیر ختن سوی چپ گشته راست .
امیرخسرو دهلوی .
|| کسی که همه ٔ کارها را به دست راست کند. مقابل چپه و چپال . (لغت محلی شوشتر خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). و رجوع به راسته شود. || راه هموار و مسطح . (لغت محلی شوشتر). || باره . حق .
-
به راستای کسی ؛ در حق او. درباره ٔ او. درباب او. بجای او. در عوض او
: طاهر گفت نیکو گوید اما اگر این همی برای آن کند که من براستای حرم و اسباب وی کردم تا مکافات آن باشد من از آن کردم که جدان من همه جهان بگرفتند هرجا که بسرای آزاد مردان رسیدند همان کردند. (تاریخ سیستان ). و ما تا این غایت دانی که براستای تو چند نیکویی فرموده ایم و پنداشتیم که با ادب برآمده ای ونیستی چنانکه ما پنداشته ایم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
253). هارون الرشید براستای وی [ فضل بن یحیی بن خالد برمکی ] آن نیکویی کرد کز حد بگذشت . (تاریخ بیهقی ). واجب چنان کند که براستای هرکسی که بدو بدی کرده است نیکویی کرده آید. (تاریخ بیهقی ص
34). اینک با عنان تو نهادم این مکرمت را که براستای من کردی . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص
34).
|| موازی . برابر. سمت .
-
به راستای ِ ؛ برابرِ. موازی ِ. محاذی ِ مقابل ِ. روبروی ِ.
-
راستای سر ؛ سمت راس
: هرگاه که آفتاب به نقطه ٔ حمل آید از سمت رأس یعنی از راستای سر ساکنان عمارت زمین ... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت مؤلف ). آفتاب به اول جدی آید و از راستای سر بغایت دور باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت مؤلف ).
|| ردیف . صف . رسته . استقامت . امتداد
: و هر خراجی و قرحه ای که بشکافند همه اندر درازای لیف عصبها باید شکافت یا بر راستای شکنها و خطها... مگر عضوی مخصوص را چون پیشانی که آن را براستای خطهاو شکنها نتوان شکافت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). شعر زائد موی فزونی را گویند که هم پهلوی مژگان بروید، رستنی ناهموار، نه براستا و نسق مژه ٔ طبیعی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || رسته . راسته : در راستای مسگران ؛ در بازار مسگران .
-
حلبی راستا ؛ بازار حلبی سازها. و نیز رجوع به راسته و رسته شود.
-
راستا روده ؛ یا راسته روده شدن . در تداول عامه به قی و اسهال باهم مبتلا گردیدن . بشدن ماسکه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به راسته روده شود.
-
قبا راستا ؛ قبای دراز که معمول علما و طلاب و تجار وکسبه بود. (یادداشت مؤلف ).