راست گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سخن راست بر زبان راندن . راستگویی . مقابل دروغ گفتن . بِرّ؛ راست گفتن . (منتهی الارب ). صِدق ؛ راست گفتن . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب )
: از آنکه مدح تو گویم درست گویم و راست
مرا بکار نیاید سریشم و کیدا.
دقیقی .
راست گویم علم ورزم طاعت یزدان کنم
این سه چیز است ای برادر کار عقل مکتسب .
ناصرخسرو.
من راست خود بگویم چون راست هیچ نیست
خود راستی نهفتن هرگز کجا توان .
مسعودسعد.
و راست گفته است آن حکیم که سگ را گرسنه دار تا بر اثر تو پوید. (کلیله و دمنه ).
مگو راست بندیش خاقانیا
همه آفت از راست گفتن درست .
خاقانی .
بیا تا کژ نشینم راست گویم
چه خواریها کزو نامد برویم .
نظامی (خسرو و شیرین ص 202).
جز من اگرت عاشق شیداست بگو
ور میل دلت بجانب ماست بگو
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو
ور هست بگو، نیست بگو، راست بگو.
مولوی .
خردمندان پیشین راست گفتند
مرا خود کاجکی مادر نزادی .
سعدی .
راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی
صبر نیکست کسی را که شکیبایی هست .
سعدی .
چون برادران یوسف پیغمبر (ص ) بدروغ موسوم شدند براست گفتن ایشان اعتماد نماند. (سعدی ).
ترس کاری براست گفتن کوش
ورنه باری تو خود نداری هوش .
اوحدی .