رام
نویسه گردانی:
RʼM
رام . [ مِن ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از رمی . اندازنده . ج ، رامون ، رُماة. (از اقرب الموارد): رَمیةِ من غیر رام ؛ مثل است ، بمعنی تیر انداختن از غیر تیرانداز و آن را در امری گویند که ناگاه رسد. (منتهی الارب ). رامی . رجوع به این کلمه شود.
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ابی رام . [ اَ ] (اِخ ) ۞ (پدر عالی ) نام دوتن به بنی اسرائیل : اول سرداری از بنی رَأوبن .که در دشت با قارون ۞ و داثان و غیره همداستان...
سیل رام . [ س ِ ] (اِخ ) نام فرشته ٔ رب النوع ابر و گران دود و نژم و ضیا است . (آنندراج ) (انجمن آرا). نام فرشته ٔ موکل بر ابر و بخار. (ناظم ال...
با صعود کردن الفت گرفته -خو گرفتن با بلند منزلت
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
رام یشت . [ ی َ ] (اِخ ) نام یشت پانزدهم از یشتهای بیست ویک گانه ٔ اوستا. این یشت موجود است و بارتولمه ۞ آن را از آثار متأخر محسوب میدارد...
نام بیست و یکمین روز ماه است . توصیه شده که در این روز زن خواه و کار و رامش کن و پیش دادوران شوند تا به پیروزی و نجات آیی.اورمزد در این روز شروع به آف...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
رام گیر. (نف مرکب ) که رام گیرد. که رام کند. که ایل کند. که بزیر فرمان آرد. که مطیع کند. || دررونده . فرارکننده . دورشونده . (از اشتنگاس )...
رام کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از رام کردن . اهلی کرده . مطیعکرده . فرمانبر و فرمانبردار ساخته . تحت امر و اطاعت درآورده . ب...